Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

عایا چرا؟؟

خوب...من کور نیستم. و دارم اون علامت سوال گنده رو روی سرتون می بینم که "چرا؟؟؟؟" ... "چرا آدرس عوض کردی؟" ... "چرا اسم عوض کردی؟" ... "چرا فینگرپرینتس؟" ...

دلیل که خیلی زیاده. یه مقداریش تقصیر خودمه و یه مقداریش جبر زمونه س. اینکه من چند ماهیه زده م تو جاده خاکی و خیلی بی پروا می نویسم، یا به فوتو بلاگم لینک داده م که اسم واقعیم توشه، یا خیلی ها رو تو پروفایل خصوصی فیث بوکم راه دادم، یا انقدر راحت از محل زندگیمون نوشتم که هرکسی با یکم دقت حتی می فهمه خونه مون کدومه!...اینا همش تقصیر خودمه. بی احتیاطی خودمه. راسش هشت سال نوشتن با اسم مجازی "خـ ـرس قـ ـهـ ـوه ای" جسارت که چه عرض کنم، حماقتم رو زیاد کرده! اینکه تو اینهمه سال تا وقتی خودم نخواستم کسی منو نشناخت باعث شد هرچی دلم خواست بریزم رو کیبورد و بفرستم رو صفحه ی اول وبلاگ! اما الان می بینم یواش یواش تعداد آشناهام دارن زیاد می شن! کسایی که خودشون کشفم می کنن. نمونه ش خواهرم. یا خواهر یکی از همکارای مدرسه م. یا یه فامیل دور. تا اینجا این چند نفر برام خطری محسوب نمی شدن. ناراحت یا معذب هم نشدم از کشفشون. خیلی هم برام جالب بود اتفاقا! اما صحبت اخیری که با همین فامیل دور داشتم منو به فکر واداشت و باعث شد یکمی محتاطانه تر برخورد کنم. 

مشکل این نیست که آدم های واقعی زندگیم بفهمن من وبلاگ دارم. مشکل از جایی شروع می شه که اون آدمها شروع کنن به خوندن من و ببینن که من از کسایی می نویسم که اونا میشناسنشون. ممکنه کلی سوء تفاهم پیش بیاد، یا حتی دلخوری. اصلا غیبت بشه. راز کسی فاش بشه. یا حتی نظرشون نسبت به خود من کلی تغییر کنه. به هرحال غلط یا درست همه ی ما آدما صورتک های مختلف برای مواجهه با آدم های مختلف تو چنته داریم! فامیل من اصلا نمی دونن من قلم نوشتن دارم! یا انقدر آدم خر احساسی ام! مریم براشون یه دختر پر سر و صداس که همیشه مثل قاچ هندونه نیشش از این ور تا اون ور صورتش بازه و هر سی و خورده ای دندونش به شدت خودنمایی می کنه! :|  خود شما! اگر همچین کسی رو توی اطرافیانتون داشته باشین اصلا باورتون می شه که این آدم دردشم بیاد! گریه م بکنه! متن احساسی هم بنویسه! من که باور نمی کنم :|

این از این! پس دلیل اول پناه بردن به ماسک جدید به جهت جلوگیری از افشا شدن رازها!!

حالا چرا اسم رو به کل عوض کردم؟ اونم اسمی که هشت ساله همه تون منو به اون می شناسین. هشت ساله سر در وبلاگ عکس یه خـ ـرس به حالت های مختلف دیدین. آواتار کامنت هام همیشه یه خـ ـرس بوده که یه قلب رو محکم تو دستش گرفته.  بهم گفتین خـ ـرسی. گفتین قـ ـهـ ـوه ای. چرا صرفا فقط آدرس رو عوض نکردم؟ 

جوابش خیلی ساده س. خواهر من با یه سرچ ساده منو پیدا کرد! چون یه بار بی احتیاطی کرده بودم و از توی کامپیوتر خونه شون وبلاگم رو چک کرده بودم و اونم چشمش به اسم مستعار من افتاده بود و با اینکه من حافظه ی مرورگر رو پاک کرده بودم ولی به کمک گوگل جان لو رفتم :)) اسم مستعار من به حدی تابلوه که با یه سرچ ساده پیدا می شه. پس آدرس عوض کردن اصلا فایده نداره.

از طرفی هرچقدر سنم بالا می ره از شخصیت خـ ـرس قـ ـهـ ـوه ای فاصله می گیرم. دیگه تو قالبش جا نمی شم. من دیگه داره بیست و نه سالم می شه. اینو می دونم که هرچند سالی که خدا به من عمر بده بدون شک همیشه یه وبلاگ هم توش حضور داره!! هرچقدر فکر می کنم در خودم نمی بینم که یه مادر خـ ـرس باشم! یا یه زن 40 ساله خـ ـرس!! می فهمین چی می گم؟ احساس می کنم وقتش رسیده که دیگه مریم باشم! خودم باشم. فقط دلم واسه اون آرشیو دراز هشت ساله تنگ می شه.

می مونه این سوال که چرا "فینگرپرینتس"؟ این برمی گرده به دیالوگ یکی از فیلمای محبوبم که جمله ش رو توی "درباره من" نوشته م. "Our fingerprints won't fade from the lives that we touch." اثر انگشت ما از روی زندگی هایی که لمسشون می کنیم هیچوقت پاک نمی شن... ما آدمها در برخورد با همدیگه همیشه اثری از خودمون به جا می ذاریم که منحصر به خودمونه. هیچکس دیگه ای نمی تونه اون اثر رو به اون شکل داشته باشه. درست مثل اثر انگشت که مختص خودمونه. توی این وبلاگ من با شماهای زیادی برخورد دارم. شماها با کامنت هاتون همیشه اثرهایی تو زندگی من گذاشتین که نمی شه منکرشون شد. پس اسم اینجا شد : اثر انگشت ها! :)



می مونه یه چرای دیگه. "چرا همین امشب که شب قدره و چشات دارن از بی خوابی می زنن بیرون یادت افتاده وراجی کنی؟" :| خوب من هیچ دلیل قانع کننده ای ندارم! صرفا کرم! بعله! کرم! این موجود دوست داشتنی :دی

البته یه دلیل خیلییییی مسخره و خنده داری هم داره! راسش من از سر شب به شدت خوابم میومد و خسته بودم. از طرفی دلم نمی اومد اولین شب قدر رو از دست بدم. خلاصه خیلی کسل و بداخلاق خیلی بی منظور به سین (از این به بعد به جای اسم همسرم می گم سین) گفتم: انقدر خسته م که باید یه ریتالین بخورم تا بتونم رو مفاتیح و قرآن تمرکز کنم!! (ریتالین یه قرصه که برای تمرکز پیدا کردن می خورن) سین هم همینو تو هوا گرفت و گفت: خوب بخور جدی! خعلی خوبه ه ه ^_^

من اولش خندیدم. گفتم مگه دیوونه م؟ می رم یه دوش می گیرم سرحال می شم. خوب من دوشو گرفتم، ولی ریتالینه رم خوردم =)))))) باید بودین و می دیدین! فکر کنم فرشته ها هم تعجب کرده بودن از دیدن من! من اگر اینجور که قرآن و مفاتیح می خوندم سال کنکورم درس خونده بودم الان دکتر بودم =)))))))) خلاصه اینکه من الان یه تغییر هویت داده م از خـ ـرس به جغد تبدیل شده م :))))) فعلا تمرکزم رو نوشتنه! خدا به شماها رحم کنه :)))))

نظرات 13 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 02:07 http://razesukoot.blogfa.com

ببین چقددددددددددددددر وبلاگت جذابیت داره که همش رو خوندم و بازم می خواستم ادامه بدم که دیدم تموم شد
دوستت دارم دوست داشتنی

ستاره چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 02:05 http://razesukoot.blogfa.com

منم دلم می خواد وبلاگم رو عوض کنم اما لامصب بد جور عادتم داده و وابسته ام کرده

سیمین پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 10:44 http://hamechidooonii.blogfa.com

سلام عزیزم...
اره,کار خوبی کردی که یه وب دیگه زدی...
مبارک باشه گلم...
به قول زینب خانم فرقی نمیکنه تو کدوم وبلاگ باشی...
منم همیشه نوشته هاتو دنبال میکردم و خواهم کرد...
پ.ب:من و دوستم وبمون مشترکه,پس لطفا تو پستایی نظر بزار که اسم سیمین پایینش نوشته شده تا من بتونم ثبتش کنم...ممنون عزیزم...
امیداورم هر جا که باشی موفق و پیروز باشی...

نسیم یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 18:13

ممنون مریم جان. برای اعتمادت و برای اینکه من رو هم به خونه ی جدیدت راه دادی
اره منم سالها با همون خرس قهوه ای ِ فوراور فرندز زندگی کردم. خب خیلی جاها اونقد خودم بهت نزدیک دیدم که باهات زندگی کردم.
به نظر منم اون احتیاط قدیم رو از دست دادی و اونجایی که درمورد محل زندگیتون اونجوری نوشتی بیشتر شاخام درومد.
منم اسم سورنا و نوشتن با اون اسم و سبک و سیاق با همون خل و چل بازیای ِ به امید چاو و ایتالیایی بلغور کردن رو خیلی دوس داشتم اما دیدم دیگه به سنم نمیخوره. توی زندگیم وارد فاز جدیدی شدم برای همین سورنا رو هم بستمو گذاشتم کنار تا در متاهلی کمتر دختری با دیدن اسم سورنا گول بخوره:)))
حالا هم یک مادرم که با نامی دخترانه حس و حالی هنوز دخترانه _ نه مادری 32 ساله_ دارم مینویسم. گرچه هیچوقت اون روزگار خوش جوونی ِ جوونی ِ مجردی رو فراموش نمیکنم.
امیدوارم تو هم موفق باشی مریم خانوم جدید. :*

zizi چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 16:15

به به وبلاگ جدید مبارک! برای ما که قلمتو دوست داریم فرقی نمیکنه خرس قهوه ای باشی یا مریم! همیشه میخونیمت و دوست داریم. ولی من با این وبت و اون دلیلت که با نزدیک شدن به سی سالگی تاسیسش کردی بدفرم موافقم!
به شدت تبریک میگم و آرزوی موفقیت برات دارم
(یه چیزی تو پرانتز بگم: منم با اینکه دارم به سی نزدیک میشم باور کردنش برام خعلی سخته ولی مثل اینکه تو باهاش خوب کنار اوومدی! خوش به حالت)

نه زینب...هنوز نتونسته م کنار بیام. یه دلیل برای اومدن به اینجا این بود که به زور هم شده باهاش کنار بیام!!

دیبا چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 00:33

بسوزه پدر تجربه دیگه!!!
دیدم که میگیم
یعنی همه چی نهانی بود اسمها مستعار همه چی با یه اسم مجازی
اما به قول تو یه اتهامایی زده شد البته واسه خودم نه اما برا اطرافیان بوده!!حتی نساله خانوادگی شد
نترسی حالا راست یشوهرت میدونه وبلاگ داری ؟!

می دونه؟ :)) پس ازت دعوت می کنم آرشیو آبان هشتاد و شیش رو بخونی :))

۱۲ سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 23:54 http://page12.blogfa.com

مرسی آدرس! قبلش فکر کردم همیشه که می خونمت یه جورایی به جای شخصیت اصلی و نویسنده، یک عروسک خرسی میاد تو ذهنم! همش فکر می کنم اون عروسک خرسه مثلا این کارا رو کرده!! بعد این صفحه رو باز کردم و همش رو یک نفس خوندم. فرقی نمی کنه بهرحال و با هر اسمی و از هرچیزی، بسیار خوندنی می نوسی. آرزو می کنم اینجا همش از خوشی ها بنویسی. التماس دعا در مشهد.

عروسک؟ :))))
مرسی دختر مهربون. لطف داری به من.

دیبا سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 22:48

به نظرم حتی اسمتم مریم نذار مریمو یه جوری خلاصه کن ببین
این بار خیلی محکم باش
یعنی میگن کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه ها!!!!!
یه چیز دیگه هم میخواستم بگم یادم رفت
اهان
کلا جالبه هر کیتو نوشتن یه وره شخصیتشو رو میکنه که همش نیست بعد ادمایی که تو رو میشناسن شاید براشون خیلی جالب باشه تا تو رو بهتر کنکاش کنن نه حالا به قصد بد!!از سر کنجکاوی مثلا

هیچ آدمی بد نیست. اکثر آدمام قصد بدی ندارن. گفتم. بیشتر از غیبت و افشای راز و زیر سوال رفتن اطرافیانم می ترسم تا تحلیل خودم. کسی دنبال من نیست که حالا بخواد انقدر سیریش بشه و سرچ حرفه ای بکنه تا پیدام کنه. اینکه اسم وبلاگ انگلیسیه بی نهایت به مخفی موندنش کمک می کنه. شماها انگار از من بیشتر استرس پیدا شدن دارینا :دی

لی لی سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 22:34 http://tamabozorgshim.niniweblog.com

خانم قاچ هندونه ای سلااااااام
مرسی که آدرست رو بهم دادی ،باعث افتخاره برام
راستی اینهمه قرآن میخونی تو رو خدا یاد ما هم باش مریمی جونم

کاشکی واقعا زیاد قرآن میخوندم...

زهرا سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 17:59

علی سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 17:32 http://1kas.xzn.ir

*- دلیل اینکه من هم دو سه تا وبلاگ قبلیمُ پاک کردم به خاطر همین دلیل‌های شما بود، و چون کلا نوشته‌های من زیاد به درد نمی خوره راحت تونستم ازشون دل بکنم و پاکشون کنم.

*- در مورد دلیلی که برای اسم این وبلاگ نوشتید دقیقا من هم همین نظرُ دارم، حالا کامنت به جای خود ولی هر کسی چه مجازی و چه واقعی بر فرد مقابل خودش با گفته ها و رفتارهاش اثر می زاره و اسم به جاییه

*- ریتالیـــــــن نخورید پدر مغزُ در میاره

اولین بارم بود :))))

میترآ سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 16:00 http://mitra-1993.blogfa.com

کاملا قابل درک و فهم بود دلیل عوض کردن وبلاگت!چندبار خواستم آدرس و اسم وبلاگمو عوض کنم تا آبجیام نداشته باشنش!شاید یکم راحت تر می نوشتم! اما نشد!یعنی نمی شد!فهمیدم هرجا هم که برم نمی تونم خیلی از چیزارو بنویسم!این جوری شد که گوشه وبلاگم اون متن رو نوشتم!
اسم وبلاگت خیـــــــــلی قشنگه!بسیار بسیار خوشم اومد!

مچکرم از اینهمه روحیه :دی

LILI سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 05:16

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد