Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

چه کسی پاترول اقیانوسی مرا جا به جا کرد؟

پدرم پاترول اقیانوسی داشت. دو در. با زاپاس  گنده ای که به پشتش چسبیده بود. روزی را که برای اولین بار چشمم به جمالش روشن شد فراموش نکرده ام هنوز. ذوق می کردند همه. بعد از آن کادیلاک سفید که رفت در آغوش کوه و کتف مامان و خواهرهام را شکست و مهره کمر بابا را جا به جا کرد و از خودش جز یک مشت ورق مچاله شده باقی نگذاشت، مدت زیادی ماشین نداشتیم. یک وانت قزمیت بود که بابا از کارخانه آورده بود تا علی الحساب کارمان را راه بیاندازد. یک سال دید و بازدید عید را با همان وانت برگزار کردیم حتی! به همچین فلاکتی افتاده بودیم! لیلا و مینا که نوجوان های حساسی بودند از زور خجالت می رفتند روی صندلی جلو و تا آخر مسیر توی خودشان مچاله می شدند. من اما حکایتم فرق می کرد. به سفارش مامان کف وانت را فرش انداخته بودیم برای راحتی بیشتر. عشقم این بود که تمام مسیر، از خانه تا میهمانی، روی فرش لاکی پشت وانت ،دراز به دراز بخوابم و باد لای موهای لخت خرمایی ام بپیچد و من چشم از ماه برندارم!

داشتم چه می گفتم؟ اها...پاترول اقیانوسی. من تا به آن روز رنگ اقیانوسی را نمی شناختم. شنیده بودم بابا یک ماشینی خریده که خیلی با کلاس است! رنگش هم لنگه ندارد! آن روز چهارتایی، با مامان و خواهرها، پاترول اقیانوسی را دوره کرده بودیم و هرکدام به طریقی تعریف و تمجیدش می کردیم. یکی از رنگ خاصش تعریف می کرد، یکی از تو دوزی چرمش، یکی از شاسی بلند بودنش، من هم  ذوق کرده بودم که باید برای سوار شدن صندلی کمک راننده را بالا زد! راستش را بخواهید چیز زیادی برای ذوق کردن باقی نمانده بود! ...

از آن شب در آلبومم عکس هم دارم !!! رفتیم بهترین لباس هایمان را پوشیدیم و کنار پاترول اقیانوسی عکس انداختیم! با کلی افتخار و فیس و افاده!

روزهای زیادی نگذشت  تا ما از لگد های پاترول اقیانوسی خسته شویم. تا در هر بار سوار و پیاده شدن یک جای لباسمان، مانتویمان یا حتی کفشمان قلوه کن شود. یادم هست که ماشین های کمی کولر داشتند آن زمان. بابا می گفت پنجره ها را ببندید باد خنک هرز نرود. هیچکس هیچوقت زبانش نچرخید بگوید کدام باد؟ خنک؟ هوا؟ یک بار هم حالم به هم خورد. تمام ماشین را به گند کشیدم. باز هم نگفتم هوای گرم بیرون به بوی موتور داغ شرف دارد. یازده ساله بودم.

شبی که بابا مرد پاترول اقیانوسی توی حیاط می درخشید. کارواش رفته بود. واکس خورده بود حتی. قطره های آب روی شیشه اش سر می خوردند. باهاش رفتیم بهشت زهرا. خاکی شده بود. اما هنوز هم می درخشید. بعد از آن شب پاترول اقیانوسی خیلی تنها شد. تنها کسی که دوستش داشت بابا بود. چند ماه بعد برای پاس کردن اولین چک طلبکارها، پاترول اقیانوسی را فروختیم. مادر بزرگ می گفت اموات شب جمعه پرنده می شوند، می آیند روی طره ی دیوار می نشینند. من تا قبل از فروختن پاترول اقیانوسی پرنده های زیادی را لب دیوار دیده بودم. اما پیش خودمان بماند. بابا دیگر بعد از پاترول اقیانوسی به ما سر نزد...

نظرات 19 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 01:29 http://razesukoot.blogfa.com

بغض راه گلوم رو بسته دلم فقط گریه می خواد گریه ....

سیمین چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 18:05 http://hamechidooonii.blogfa.com


عزیزم راستی:
چجوری قالبتو درست کردی؟
واسه یکی از دوستای منم درست میکنی؟چند تا عکس بهت بدم میکنی لطفا؟اگه میشه میتونی به خودم یاد بدی؟میسی

مارال و آلنی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 17:47 http://maraloalni.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه. خیلی نوشتت عالی بود. حس میکنم خیلی از ته دل نوشته بودی.

ندا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 17:31 http://www.summerrain.blogfa.com

منم با شاخه نبات موافقم..
یه حس دیگه گرفتم از این نوشتت..
فرق داشت یه جورایی..

صورتی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:34

عالی...

zizi چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:38

الان نمیدونی با احساسات من چیکار کردی تو.... تا مرز گریه رفتم و برگشتم! آخه من به اسم بابا خیلی حساسم. روحشون قرین رحمت الهی... :(

نورا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 07:58

مریم... نمیدونم چی بنویسم... روحشون الهی که شاد باشه و دل شما ها هم آروم .... :(

انار سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 23:37 http://ladypomegranate.persianblog.ir/

من نمی دونستم . خدا رحمتشون کنه .
از لبخند رسید به نیش باز و آخرش گریه ...

میترآ سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 23:10 http://mitra-1993.blogfa.com

بچه که بودم عاشق پاترول همسایمون بودم!
خدا رحمتشون کنه...

محبوب سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 22:53

چقدر قشنگ نوشتی...حس نوستالژی خیلی خوبی بهم داد با ابینکه یه غمی توش بود..خدا پدرتو رحمت کنه و مادر و خواهراتو برات نگه داره عزیزم.

نسیم سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 18:48

قلبم فشرده شد مریم. روح بابات شاد باشه.

علی سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 18:24 http://1kas.xzn.ir

به قول شاخ نبات نوشته تون عمق داشت و زاویه ای رو نشون دادید که کمتر قبلا بهش پرداختید.

خدا پدرتون رحمت کنه، مطمئنم هنوز شب های جمعه پر میکشه و میاد به مادر و شما و خواهراتون سر میزنه آخه پدر عاشق دختراشه حتی اگه به روشون نیاورده باشه، اینو میگم چون من هم 5 ساله که عاشقم و این حسُ حس می کنم.

روحشون شاد

مهنا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 16:50

فکر کنم اگه دهلیزو ببین ی یه پست معرکه بذاری!!
اونجا هم نقش پدر پررنگه و ...خودت ببین

دیبا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 16:47

تا به حال نشنیده بودم پاترول اقیانوسی!!!
واقعا اسمش همینه ؟
از پاترول اقیانوسی به دوبست و شش آلبالویی !
چه شاعرانه

شاخه نبات سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 13:53

مریم خیلی خوب بود، مطمئن نیستم ولی فکر میکنم مریمی که این متن رو نوشته متفاوت تر از دفعات دیگست...( دوست ندارم با این حرفام معذبت کنم)
ولی ...
انگار یه سری چیزا رو کنار زدی و نوشتی...و این به نوشته ات چیزی رو بخشیده که من تا حالا حسش نکردم...(دنبال کلمه میگردم برای بیان منظورم)
آها انگار که نوشته آت عمق داشت... یه عمقی که برام جدید و متفاوته!

مردم تا منظورمو بگم ولی هنوزم اونجور که باید نگفتم :/

زهرا - ف سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:23

مریم، بدجوری با خوندن آخرین جمله ات دلم گرفت ...
خدا رحمتش کنه

آیدا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 01:54

عزیزم
متاسفم...
روحشون شاد

نیل سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 01:48 http://nili6h.blogfa.com

بابا ی منم پاترول داشت :) :*

نیل :)

سپیده سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 01:17 http://zekrra.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد