Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

رضاخان باید دست فیس بوک رو ببوسه!

مدرسه ی ما یه مدرسه مذهبی بود. چادر اجباری بودنش به کنار؛ مسائل اعتقادی خیلی پررنگ و با اهمیت بودن. سخت گیری ها به مراتب از مدارس دیگه بیشتر بود. و بچه ها اکثرا از خانواده های معتقد و مذهبی بودن. می گم "اکثرا" چون بودن کسایی که به نظر من هیچ ربطی به این محیط نداشتن و تو حال و هوای دیگه ای به سر می بردن.

سال اول دبیرستان، یکی از دوستام برای جشن تولدش دعوتم کرد. هم من، و هم چند تا دیگه از بچه ها رو. اولش همه چیز خیلی معمولی و قابل هضم بود. - البته اگر آرایش تند مامانش رو در نظر نگیریم! - اما بعد یه گروه سه نفره وارد مهمونی شدن که هیچ جوره به تن این مجلس سنجاق نمی شدن! سن و سالشون از ما بیشتر بود و قیافه های عجیب با تیپ پسرونه داشتن. یکم که گذشت نور رو کم کردن و یه آهنگ تند گذاشتن و این سه تا شروع کردن رقص بریک زدن!! :| راسش من هیچوقت قیافه ی خودم و دوستم رو یادم نمی ره! هیچ کدوممون به عمرمون همچین چیزی ندیده بودیم. نه فقط به خاطر اینکه از خانواده های مذهبی و ساده بودیم. این چیزی که تعریف می کنم مربوط به سال 79 ه! و اون زمان همچین کارهایی چندان باب نبود. خلاصه تا من و دوستم بیایم به این حرکات عجیب و غریب عادت کنیم، سقلمه ای رفت تو پهلوی من که "اونجا رو!" و اونجا بود که من برای اولین بار زنی رو دیدم که سیگار می کشید! بله. مادر دوستم که صاحبخونه بود! دیگه داشتم کلافه می شدم. تمام معادلاتم به هم ریخته بود. برای من ای که هیچوقت محیطی متفاوت از محیط مذهبی خانواده ی خودمون و فامیل هامون و دوستان هم تیپ خودم ندیده بودم، اتفاقات اون شب خیلی سنگین و غیر قابل هضم بود. اما قضیه وقتی بدتر شد که پدر و برادر بزرگتر این دوستمون خواستن به قولی از وسط مهمونی رد شن که برن توی اتاقاشون! تا ما بیایم پچ پج کنیم که چی شد و کی میاد و از کجا می ره ، گفتن "نمی خواد بلند شین. اینا اینور رو نگاه نمی کنن!" و به محض ادای این جمله دو تا مرد گنده از در اومدن تو! یکی دو قدم اول رو هم صاف به سمت اتاق ها برداشتن اما یوهو اون وسطا یکی از مهمونا که لابد از فامیل هاشون بود گفت سلام آقا فلانی! هیچی دیگه. باباهه اون وسط برگشت به سمت صدا و همزمان من و دوستام هرکدوم پریدیم پشت یه مبل و صندلی و خلاصه اوضاعی شد دیدنی!



راسش من هنوزم بعد از 13 سال به مامانم نگفتم اون شب چه اتفاقاتی افتاد. اما اون جریان باعث شد چشم من به زاویه ای از دنیا باز بشه که قبلا هیچ ایده ای درباره ش نداشتم. فهمیدم همه ی عالم مثل هم نیستن و توی همه ی خونه ها شرایط مثل شرایط خونه ی ما نیست. اما هنوز هم نتونستم جواب یه سوال رو بفهمم... "وقتی خودتون و خانواده تون مذهبی نیستین، چرا بچه هاتون رو توی مدارس مذهبی ثبت نام می کنید؟" من همیشه دلم واسه اینجور بچه ها سوخته. بچه هایی که توی بزرگسالی دچار تضاد می شن. که یا انقدر از دین زده می شن که یک کلمه نمی شه باهاشون حرف زد. یا انقدر با خودشون درگیر می شن که تکلیفشون رو نمی تونن با خودشون، ظاهرشون، درونشون و وجدانشون معلوم کنن. 

توی فیس بوک که می رم، دوستهام رو می بینم که عکس های سرِ بازشون رو یکی بعد از دیگری منتشر می کنن و هیچ شباهتی به دختر بچه های سیزده چهارده ساله ای ندارن که کنار هم و توی یه صف برای خوندن زیارت عاشورا میشستیم. که چادرهای ساده ی مشکی داشتیم و از دور همه مثل هم بودیم. بچه مذهبی ها هنوزم مذهبی مونده ن. حتی اگر چادرشون رو برداشتن حجابشون کامله. ولی اونایی که از اول با بقیه فرق داشتن، الآنشم یه شکل دیگه ن. مثل همون دوستی که توی جشن تولدش فهمیدم با من خیلی فرق داره و توی فیس بوک که ادم کرد نشناختمش، بس که شبیه همه ی دختر های امروزی بود. موهای بلوند، بینی عمل کرده، آرایش یخ!

 

پ.ن: الان یه عده زودی می دون کامنت می ذارن که آره فقط تو خوبی! فقط چادری خوبه! مانتویی اَخه!! من از الان سکوت می کنم تا ببینم درک خواننده این مطلب چقدره و حرف منو می گیره و می فهمه من بحثم سر خوبی و بدی نیست یا نه!!!


بازنشر این پست در لینک زن (+)

نظرات 29 + ارسال نظر
.. جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 19:09

http://rangirangi.com/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%82-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D9%87/

ستاره چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 00:16 http://razesukoot.blogfa.com

دوست من هم این مدلی تو فیس بوک اومد و من واقعا" شوکه شدم!!!!

سعیده دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 11:10

برای مریم عزیز
http://jashntavalod.blogfa.com/

زندگی می بافم یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 14:57 http://torshilite.persianblog.ir/

سلام .خواستم بگم مطلب شما رو یکی کپی کرده گذاشته توی وبش بدون اینکه اسم شمارو اورده باشه http://mahdiye-0561.blogfa.com/

مرسی که گفتی عزیزم :)

یه خواننده خاموش یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 12:44

http://mahdiye-0561.blogfa.com/post/976
سلام!
اینو ببین تو رو خدا برو هرچی از دهنت درمیاد بارش کن خیلی اعصاب خورد کنه واسه من البته چون من هیچ اجازه ای ندارم و هیچ حقی ندارم اونجا چیزی نگفتم ولی میتونم به نویسنده وبلاگی که خواننده خاموششم یه چیزی بگم دیگه ! نه؟

:) رفتم نگاه کردم و ازش خواستم لینک بده. دبگه بقیه ش بستگی به شعور صاحب وبلاگ داره :)

آیدین شنبه 14 دی 1392 ساعت 14:19 http://fakhtehf60.persianblog.ir

یکی از عللی که فیس بوک انقدر ولن و وار شده فیلتر شدنشه...من فکر میکنم اگه فیلتر نشده بود دوستان محترم هم چنین عکسهایی نمیزاشتن که تازه عده ایبا حجاب رو هم به سمت بی حجابی ترغیب کنن

khanomee جمعه 13 دی 1392 ساعت 02:54 http://khanomee.blogfa.com

کاش یکم در مورد اینکه مثلا دلایل خودت واسه ی انتخاب چادر چیا بوده و هست واسم میگفتی.من سر این چادر مشکل زیادی با رضا دارم و با وجود دخترکم خواهم داشت.دوست دارم مرتب سر کنم ولی اذیتم میکنه خستم میکنه و اینکه نمیتونم بفهمم چرا دوست داره چادر سر کنم در حالی که با مانتوی مناسب راحتر میتونم خودمو جمع و جور کنم دوست دارم سر کنم ولی...
کاش یکم از خودت و چادرت بگی برام شاید منم کم کم دوستش داشته باشم

فاطمه عزیزم این خیلی موضوع شخصی ایه. شخصی نه به معنای اینکه کسی نباید بپرسه. نه. منظورم اینه که هرکسی دلایل خودش رو داره و شتید دلایل من اصلا به نظر تو عاقلانه نیاد. به نظرم خودت باید به این دوست داشتن برسی.

فاءره جمعه 13 دی 1392 ساعت 01:41

خب تا یه زمانی که اکثر مدارس غیرانتفاعی خوب همون مدارس مذهبی بود. به هر حال آدمای غیر مذهبی که توی این مدارس ثبت نام میکردن یا یه نیمچه اعتقادی داشتن یا کلا آدم های خوبی بودن و اخلاقیات براشون مهم بود. با همه سختی ها حداقل خیالشون از دوستای بچه شون راحت بود. چون هم این مدارس موقع ثبت نام گزینش داره هم بیشتر حواسشون به بچه ها هست. خیلی افراد هم که برای سطح درسی بالا حاضرن بچه شون این مدارس بره. همین الان هم نگاه کنی اکثر مدارس خوب)مخصوصا دخترونه( مدارس مذهبیه.
من یکی از دوستام حجاب نداره. کلا به هیچی اعتقاد نداره. نماز هم نمیخونه. ولی توی به دوره ای مجبور شده مدرسه طلوع بره. الان که 30 ساله شده هر وقت حرف مدرسه میشه به طلوع فحش میده ولی جالبه تمام دو ماه رجب و شعبان رو روزه میگبره. میگه این روزه ی مستحبی عادتیه که از دوران راهنمایی مدرسه طلوع برای من یادگاری گذاشته

دیباا پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 21:02

میگم بر عکسشش چی خانواده مذهبی و پایبند به یه سری چیزا بچه شون بره یه مدرسه یه مدل دیگه!
اون چی میشه

به نظر من تاثیر خانواده بیشتره

موولی پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 19:54

با سلاااااام

آخ من اون شب اومدم یه نفس همه ی پست هایی که از دست داده بودم رو خوندم، تلاش هایی هم جهت کامنت گذاری کردم که نا فرجام موند به گمانم..

خواستم بگم من چقدر این مریم جدید رو دوست دارم، مریمی که عوض نشده و ته وجودش همونه که بود فقط سبک و سیاقش عوض شده و چقدر هم که این سبک و سیاق برازنده ش هست..

اگرچه که اسم خرس قهوه ای برای من همیشه توی ذهنم به نامت تثبیت شده و اگرچه به نظرم یه زن 60 ساله که سال ها وبلاگ نویسی کرده می تونه کماکان قهوه ای خطاب بشه و عجیب نباشه، ولی این مدل جدید واین نوشته ها خیلی به دلم نشست.. این نوشته ها که رنگ و بوشون عوض شده و انگار شدن مشق نویسندگی نه روزمرگی صرف..

خواستم بگم چه مریم باشی و چه قهوه ای، برای من دوست داشتنی هستی..

نخواستی کامنت رو تایید نکن، چون آلزایمر دارم و یادم نیست که خواسته بودی اینجا اسمی از قهوه ای برده نشه یا نه

تو عزیز دلی آخهههههههههههههههتو

مرضیه پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 14:22 http://pech-pech

منم همچین تجربه ای دارم. منتها من زنگ زدم بابام گفتم باباااااااا ماااااااان اینجا آهنگ و اینا گذاشتن بیاین منو ازینجا ببریییییید. مامان بابامم با سرعت هر چه تمام تر خودشونو رسوندنو منو نجات دادن :)))))
البته من دبیتانی بودم. قطعا اگه راهنمایی یا بالاتر بودن حفظ آبرو می کردم :-D

تو خیلی بلا بودیا :))و خ

دیبا چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 21:03

من همش فکر میکنم مامانش چرا اونجا سیگار میکشیده!!!!
باز یه پارتی مهمونی بزرگسالانه ای بود یه چیزی
اخه تولد بچه که جا ی این کار نیست!
و ووووووو
چیزی جز ... به ذهنم نرسید

بی بی گل چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 19:51

من باهات موافقم
این دوگانگی ها مشکل زاست

مریم چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 18:33 http://maryam612.persianblog.ir

سلام
صادقانه می گویم که نتوانستم نظر ندهم بعد از خواندن پستتان.
خوب من هم یکی از کسانی بودم که در مدرسه ی مذهبی درس خواند منتها خانواده مذهبی نداشتم، یا لااقل ما اینطوری که شما انتظار داری نبودیم!
به هر حال برویم سر سوال شما که پرسیده بودی چرا ما را به این عذاب عظمی چادر سر کردن و همش همه جا استرس اینکه شاید ما را جایی ببینند که چادر سرمان نیست و از مدرسه اخراجمان کنند می خریدیم و می رفتیم مدرسه مذهبی...
خوب جواب خیلی ساده است، زمان ما یعنی آنوقتی که شما شاید هنوز هم دبستان نمی رفتی، توی منطقه ای که ما زندگی می کردیم چند تا مدرسه تراز اول بیشتر نبود که همه چادری بودند، مثلآ یا مدرسه شاهد بودند یا نمونه مردمی که همه برابر بود با چادر، بله مدرسه هایی هم بودند که چادر الزامی نبود اما سر کلاس 45 نفر بودند و معلم های افتضاح! من خودم 3 سال اول ابتدایی چون پدرم مخالف مدرسه مذهبی بود در چنین مدارسی درس خواندم، اما یکروز بعد از اینکه معلم مدرسه مان به مادرم تلفن زد و به او گفت که خواهش می کنم از دخترتان بخواهید که سر کلاس اینقدر از من سوالهایی که جوابش را نمی دانم نکند و گفت به نظر من "دختر شما باید کلاس سوم راهنمایی باشد نه سوم دبستان) و بهش اجازه ندهید اینقدر کنابهای جور واجور بخواند، پدر و مادر در به در شروع کردند دنبال مدرسه گشتن برای بنده، و آخر بعد از تفحص بسیار 4 مدرسه پیدا کردند که فکر می کردند جلوی رشد فکری فرزندشان را نخواهد گرفت: 1- مدرسه آیین روشن 2- مدرسه شکوفه 3- مدرسه فضیلت و چهارمی اش هم مدرسه دخترانه شاهد، که هر 4 تا چادری بودند!!! خوب حالا به نظر شما این اشتباه از پدر و مادر من بود یا وضعیت آموزش و پرورش؟؟؟؟؟؟؟ شاید زمان شما مثله زمان خواهر من مدرسه های خوب غیرمذهبی باز شد اما زمان ما بهترین مدارس مدارس مذهبی بودند..........

خیلی درک کردم حرفت رو. خوب برای پدر مادر شما خیلی منطقی بوده این تصمیم. اما به زمان ما و بعد الان توی این زمونه دیگه این حرکت توجیهی نداره. این اضطرابی رو که گفتین خیلی خوب فهمیدم چون توی دوستام می دیدم چه عذابی میکشن. متاسفانه این ضعف بوده توی آموزش پرورش .

انار چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 17:00 http://ladypomegranate.persianblog.ir

من یه سال تو یه مدرسه مذهبی معروف درس می دادم . تجربه خیییلیی خوبی بود مطمئنم که این اشتباه رو نمی کنم که بچه ام رو بفرستم تو همچین محیطی . آدم ها واقعا به هم چسبونده شدن . رنگ و وارنگ . نه فقط بچه ها . پرسنل هم . ترجیح میدم بره تو یه مدرسه عادی و چند دستگی عادی رو ببینه تا این همه مجهولات پیچیده رو !

فاطمه (یاس) چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 13:43 http://baran-mibarad.blogfa.com

جالب نوشتی...

منم وقتی توی ف.ب عکسهای بعضی از دوستهای دوران مدرسه رو میبینم و میبینم از سادگی اون دوران چیزی نمونده دلم میگیره....

شاید پدر مادر ها فکر میکنن این مدارس مذهبی از نظر سطح علمی بالاتره ... نمی دونم!

خوب نوشتی...

.. چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 13:13

http://caffecinema.com/gaallery/46-gallery-behind/14637-1392-10-10-20-29-50.html

سوسن جعفری چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 11:33

الان من تا بیایم اسم خاتمی را بیاورم همه میریزند تکه پاره‌ام می‌کنند. اتفاقاً من سالها پیش در وبلاگم نوشتم که رضاخان باید از خاتمی یاد می‌گرفت. سال 76 تازه مجاز به رأی دادن شده بودم و خاتمی آمد دانشگاه ما. بهش رأی دادم و هنوز دو هفته نگذشته بود که پشیمان شدم.
سال 79 فاصله زیادی با 76 ندارد.
بماند.

بن‌نار چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 10:15 http://ben-naar.persianblog.ir

یک علت این اصرارشون می‌تونه این باشه که پدر-مادرای غیرمذهبی اما پای‌بند به یک حداقل اصول، حداقل خیالشون از همشاگردی‌های فرزندشون توی مدارس مذهبی راحته و با توجه به جو اکثرا خراب مدارس دولتی و اختلاط فرهنگی شدید، حداقل می‌دونن توی جیب بچه هاشون سیگار و ... ای پیدا نمیکنن که از دوستش توی مدرسه گرفته باشه ...
یه جور راحتی خیال شاید

این حرف درسته اما من توی دوستان خودم موارد زیادی داشتم که به خاطر فشار مذهبی مدرسه و عدم وجود این جو توی خونه چنان از همه چیز بریدن که اگر یه مدرسه ی دیگه با جو معمولی تر می رفتن لااقل یکسری اعتقادات براشون باقی می موند. نکته ی دیگه اینکه مدارس غیر مذهبی خوب هم کم نیستن. مدارسی که کلاس های فوق برنامه شون موسیقی و تئاتر و این چیزاست به جای حفظ و قرائت قرآن!

dr-kap چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 01:56 http://dr-kap.mihanblog.com

like

سارا سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 22:59

من تجربه دوتاشو داشتم راهنمایی مدرسه شاهد مذهبی با بچه هایی که بعضا فرزند شهید بودن ولی به قول خودت نمیچسبیدن به اون فضا و دبیرستان که همه از قشر مرفه و آزاد از هفت دولت من تنها چادری پایه بودم ولی هیچوقت شرمنده نشدم از این که موقع خوندن سجده زیارت عاشورا من بودم که زیر میز سجده میرفتم نمیگم هیچوقت زرق و برق ظاهر ابرو برداشته و آرایش کرده هم کلاسیام منو به خودش خیره نکرد مخصوصا تو اون دوره بلوغ که خودت میدونی آدم چه شکلی میشه کرد ولی چادرم رو نتونست ازم بگیره به قول مامان خدا بیامرزم ارثیه حضرت زهراس

اب معدنی سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 20:17

من که کلا اد لیستمو نمی فهمم!!!من خونشونو فقط برای روضه یادمه!! الان عکساشو می بینم حیرونم!یه چنتاشون که تو مدرسه یه چی دیگه بود اسمشون اصلا:))) الان اسمای بهتر از معصومه و فاطمه و الخ برای خودشون انتخاب کردن!
تجربه خانواده متفاوت دیدن دوستام و داشتم مال تو خیلی شدید بوده!اخی چی کشیدی اون شب ,الان راستش قیافه یه دختر بچه ساده میاد تو ذهنم که بهت زده شده راستش هم دلم میسوزه که تو اون جوه هم خندم می گیره

بخند :))) خودمم میخندم هنوز :))))

عطیه سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 19:35 http://www.atruth.persianblog.ir

سلام
ازین جا تا صفحه ی 14 رو خوندم. شایدم 12! یادم نیست!
و ازون جا که خواستم ریا بشه گفتم بیام بگم که خوندم!:دی

تقبل الله :)))

لینک‌زن سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 14:05 http://linkzan.ir

سلام
این پست وبلاگ شما در "لینک زن" بازنشر داده شد
باتشکر
لینک زن
http://linkzan.ir/archives/20691

هلال سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 12:23

مریم جون :) این کامنت من همش با یه :) همراهه که بدونی که من نیتم اینه که جزو این پ . ن ای ها نباشم
و اما این پست
میدونی؟ به نظرم این سوالت که چرا ادم ها میان بچه هاشونو مدرسه های مذهبی مینویسند، میتونه جوابای خیلی خیلی مختلفی داشته باشه
جوابایی که شاید ریشه های فلسفی داشته باشه. اولین جوابش اینه که دقیقا ما تو علم فلسفه هم اینو داریم که ما همیشه میتونیم ادم هایی با تجارب خودمون رو بشناسیم و در واقع ادم های با تجربه های دیگه رو فقط میتونیم " سعی " کنیم که بشسناسیم. خانواده های اونجوری هم حتما یه دلایلی داشتن
دلایلی مثل اینکه مثلا مامان باباهه خودشون یه جایی وسط راه بودن. نه اینور کامل نه اون ور کامل
میدونی توضیحش خیییلی سخته. میتونم خودمو بذارم جای اون مادر پدر
ادمی که میون یه سری داشته های مذهبی و یه سری داشته هایی که مسلما همخوانی با مذهب و عقیده نداره ، گیر کرده
مثلا میتونی این حدس رو بزنی که مادر پدره در عین اینکه حجاب براشون مفهوم تعریف نشده ایه ، اما ترجیحشون این بوده که بچه اشون رو یه جایی بنویسند که وسط سال گند یه سری کارای بچه اشون درنیاد
میدونی چی میخوام بگم ؟ البته واقعا تو نوشتار سخته
من خودم سالهاست که این سوال ذهنم رو درگیر کرده
که بالاخره من اگه یه روزی بچه دار شدم ، چقدر میخوام بهش تعالیم مذهبی بدم؟ ایا راهی رو براش در پیش بگیرم که به نوعی سرنوشت برای من مقدر کرد؟ منم به بچه ام هم رقص یاد بدم هم قصه ی کربلا بگم ؟ میدونم الان متعجبی از اینو نوشته ها . مهم هم نیست ولی این مهمه که بدونی ادم ها ددلایل مختلفی دارن. درسته که به خواسته های مذهبیت اونشب یه جورایی توهین شده ، اذیت شدی؛ اما من فکر میکنم که خیلی بهتره اگه بتونیم سعی کنیم که یه سری رخداد ها رو از چند زاویه نگاه کنیم
حالا میتونیم رودر رو یه بار در باره ی این موضوع صحبت کنیم. این موضوع خیلی موضوع حیاتی ای هست برای حرف زدن
مثله یه لبه تیغ میمونه
میبوسمت عزیزم

هانی اچ سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 11:08

من مامانم فرهنگیه. بازنشست که شد رفت تو غیر انتفاعی. سی سال خدمتش مدرسه دولتی بود و تقریبا پایین شهر. خیلی همه چی روتین بود. تا اینکه رفت تو یه غیرانتفاعی مذهبی مدیر شد و از اونجا بود که یه سری اتفاقای جالبی افتاد. از جمله همین که نوشتی. میگه بارها پیش اومده که مادری که ظاهرش اصلا مذهبی نبوده اومده با اصرار شدیدی خواسته که بچشو ثبت نام کنیم. چراشو که ازشون پرسیده دلیلشون اینه که میخان یه چیزایی در وجود بچه نهادینه بشه. و البته من هرچی فکر میکنم دلیلی غیر از پایین بودن آی کیو پیدا نمیکنم برای نفهمیدن این موضوع ساده که بابا! اینجوری هم بچت دچار تناقض میشه هم گند میزنی به یه مشت بچه دیگه که مامان باباشون با هزار امید اینجا ثبت نامشون کردن!!
و همچنین نفهمیدن اینکه اگه جایی بتونه مذهب رو نهادینه کنه خانواده است! اونم تازه با اگه! نمونش خودم که کل خانواده تلاششونو کردن و جواب نداد :))

آفرین. بقیه ی حرف منو زدی :دی

.. سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 08:50

تضادو خوب گفتی. البته من چیزایی دیگه ای از تضاد تو ذهنمه! نمیدونم بچه روباید چطور تربیت کردکه بتونه بهترین تصمیم رو بگیره

m سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 03:26 http://mguitar.persianblog.ir

سلام
موضوع جالبی رو نوشتید
سوال هایی که برام هنوز حل نشده

بوسه ی زندگی سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 01:31 http://kisslife.blogsky.com

آره میفهمم مریم آنهایی که شاهد این تضادهاشون هستند از بیرون هستند معادلات ذهنیشون به هم ریخته نه فقط اون بچه ها ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد