نقد روی این فیلم به اندازه کافی هست. اگه یه سرچ ساده انجام بدید ، انواع و اقسام تحلیل ها رو چه از زبون منتقد های حرفه ای و چه از زبون مخاطبین عامه ، روی مانیتورتون خواهید داشت. همه مون در طول تماشای فیلم کمابیش حس مشترکی از ترس، بغض، خشم و انزجار رو تجربه کردیم. من جسارت پوران درخشنده رو ستایش می کنم. شاید خیلی از فیلم ها و نگاه فمینیستیش به دلم نچسبه. اما اگر منصفانه بخوام قضاوت کنم پرداختن به موضوع تجـ.ـاوز و پشت بندش سکوت احمقانه از سر ترس از آبرو، جسارتی می خواد که در هیچ کارگردان دیگه ای ندیدم.
بگذریم ، اینا رو نمی خواستم بگم که تکرار مکرراته. منم مثل شما تلاش کارگردان رو برای ساخت چنین فیلمی تحسین کردم. اما دست خودم نبود که تمام مدت فیلم به بازیگر نقش بچگی شیرین فکر می کردم. به اینکه برای یه دختر بچه هشت نه ساله چه جوری توضیح دادن که موضوع فیلم چیه؟ چه جوری باید حس بگیری؟ از چی باید بترسی؟ وقتی با ذوق می رفته و برای همسن و سال هاش می گفته که من دارم توی یه فیلم سینمایی بازی می کنم و دوست هاش منتظر بودن که اون فیلم رو ببینن، چه جوری بهشون حالی کرده که این فیلم مناسب سن اونها نیست؟ من اگر جای دوست این دختر بودم در جواب حتما می گفتم: اگر مناسب سن ما نیست چرا تو داری توش بازی می کنی؟
خودم می دونم که بالاخره این فیلم بازیگر کودک می خواد. و باید بزرگتر نگاه کرد و هدف رو دید. ولی واقعا دست خودم نیست. همش با خودم می گم چه به سر افکار این بچه میاد؟ واقعا براش فهمیدن یه سری حقایق زود نیست؟؟ نمی دونم...
کاشکی اون مَرده بودم که یه چرخ کهنه گذاشته بود جلوش و کفشای پاره رو صلواتی می دوخت...
کاش اون پیرزنی بودم که تنها گوسفند توی خونه ش رو قربونی می کرد و کبابش می کرد برای زائرا...
کاش اون دستی بودم که تند و تند چایی زغالی می ریخت برای خسته های راه...
کاش اون پایی بودم که زخم شده بودم، تاول زده بودم توی سنگلاخ ها...
کاش پرچم سبز یا حسین بودم تو دست یه پسر بچه که قدش از همه ی آدم های دور و ورش کوتاه تره...
کاش زیر اندازی بودم که یه تن خسته رو پناه می ده...
کاش اونجا بودم...
به هر بهانه ای...
به هر شکلی...
صل الله علیک یا قتیل العبرات*
* یکی از معانی عبارتی مثل «انا قتیل العبره» این است که من کشته رحمت هستم یعنی به شهادت رسیدم تا جامعه اسلامی با اشک ریختن بر من لبریز از رحمت گردد و دل ها نرم و با یکدیگر مهربان گردد.
مرحوم مجلسى در معناى این جمله مىفرماید: منظور این است که «هیچ مؤمنى به یاد من نمىافتد مگر این که گریه مىکند یا بغض، گلوى وى را مىگیرد»