گردگیری که می کنم به فرداش فکر می کنم که دوباره همین خاک روی همین نقطه با لجبازی حرص دربیاری جا خوش می کنه! آشپزی که می کنم به دو ساعتی زحمتی فکر می کنم که پای غذا می کشم و به ده دقیقه ای که همه چیز سر از شکم گرسنه مون در میاره! ظرف که می شورم به نیم ساعت بعد فکر می کنم که دوباره سینک پر از بشقاب و لیوان می شه! به دوستم که زنگ می زنم و حالش رو می پرسم به چند روز دیگه فکر می کنم که دوباره دلم براش تنگ می شه و باید بهش زنگ بزنم! لباس که می شورم به هفته ی بعد، جارو که می زنم به چند روز آینده، دوش که می گیرم به فردا، ابروهام رو که برمی دارم به دو سه هفته ی دیگه، دو کیلو که لاغر می شم به یک ماه بعد فکر می کنم. من همش به تکرار مکررات فکر می کنم...
می دونین؟
هزاری آدم بگه برام ویزیتور و کامنت و این چیزا مهم نیست دروغه! اگر آدم براش مهم نباشه که خونده بشه که نمی نویسه! همین! خواستم یه گله گی کرده باشم از سکوت اینجا...
اینایی که اعتماد به نفس دارن خداااااااا! که فکر می کنن خدا اول اونا رو خلق کرد و بعد بقیه بشریت رو از پس مونده ی گل اونها! اینایی که خیلی راحت غیبت این و اون رو می کنن و به خودشون اجازه می دن درباره ی همه نظر بدن! اینایی که تو جامعه وجهه فرهیخته و با کلاسی دارن ولی تو جمع های خودمونی آدم ها رو با القاب زشت (اون کچله، اون پیریه، اون بچه نحسه، اون خیکیه، اون داهاتیه....) صدا می زنن! اینایی که تا یکی رو می بینن شروع می کنن در مورد ظاهرش اظهار نظر کردن و اسمش رو رک بودن می ذارن! اینایی که فکر می کنن فقط خودشون می فهمن و بقیه یه مشت نفهمن که دور هم دارن وقت می گذرونن! اینایی که خودشون رو پیغمبر می دونن و اشتباهات بزرگ خودشون رو نمی بینن و در عوض کوچیکترین اشتباه اطرافیان رو می کنن تو بوق و همه جا جار می زنن! اینایی که نخود تو دهنشون خیس نمی خوره و حرف از دهنت در نیومده ، تو کل دوست و فامیل و آشنا پخش می کنن! اینایی که ادعای روشنفکریشون گوش فلک رو کر کرده ولی می بینی از ساده ترین اصول انسانی به دورن! از این آدما باید دوری کرد! حتی اگر مجبوری باهاشون ارتباط داشته باشی باید انقدر مواظب باشی که هیچ دری باز نمونه که اونا بخوان از همون در سیخشون رو فرو کنن تو تنت! از این آدما باید ترسید! خیلی زیاد!