Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

اشکم برون می‌افکند راز درون پرده را

من آدم گریه اوویی نیستم. از اینایی که اشکشون دم مشکشونه. که تا بهشون پخ کنی می زنن زیر گریه. اینکه چرا من آدم گریه اوویی نیستم حتما دلایل خیلی زیادی داره. منم راوانکاو نیستم. فقط یادمه تو بچگیم یه بار خواهرم با آب و تاب خیلی زیاد از رفتار و منش آروم و خانومانه ی دختر خاله م پیش مامانم تعریف کرد و مامانم هم به نشونه ی تایید هی سرش رو تکون داد و من با اون سن کم حس  کردم خواهرم منظورش کاملا به منه و مخصوصا داره دختر خاله  م رو تو چشمم می کنه که منم دختر خوب و آروم و توداری باشم و هی آبروش رو اینور اوونور نبرم. حالا اینکه برداشت من تو اون سن درست بود یا نه مهم نیست. چیزی که مهمه اینه که من یوهو تصمیم گرفتم آدم توداری باشم! تصمیم گرفتم یه دیوار بلند و قطور دور تا دور احساسم بکشم و هی لبخند بزنم. هی لبخند بزنم. انقدر لبخند بزنم که عقم بگیره. که یادم بره اصلا چه جوری می شه ترسید مثلا. یا دلسوزی کرد. یا غافلگیر شد. حتی گریه! هرجا که جاش بود گریه کنم آب دهنم رو قورت دادم و زل زدم تو چشم طرف و با یه پوزخند بحث رو عوض کردم. تا حالا هزارتا فیلم دیده م که دلم خواسته باهاش عر بزنم. ولی حتی وقتی تنها بوده م چشمام رو تا آخرین حد گشاد کرده م و بدون پلک زدن زل زده م تو صفحه ی تلویزیون که مبادا یه وقت اشکی بچکه. یا وقتی یکی که واسم خیلی عزیز بوده پیشم گریه کرده و درد دلش رو بیرون ریخته و من واقعا دلم خواسته سفت بغلش کنم و باهاش زار بزنم، عین ماست نگاش کرده م و شونه ش رو یکم مالش داده م و گفته م غصه نخور درست می شه! کوفت و درست می شه. می خوام نشه! تو زارتو بزن. اصن چرا ماها تا می بینیم یکی داره گریه می کنه زود می خوایم آرومش کنیم؟ هی می گیم گریه نکن، به خودت مسلط باش، محکم باش... اصلا گریه نکردن چه ربطی به محکم بودن داره هاع؟ کی می خوایم یاد بگیریم یکی که داره زار گریه می کنه بغل کنیم و بگیم گریه کن خالی شی؟ انقدر فشارش بدیم که اگه اشکی هم مونده تو چشماش بپاشه بیرون و راحت شه؟ مثه من باشین خوبه؟ که به تعداد انگشت های یه دست تو موقعیتی قرار نگرفته باشین که بدون اینکه کنترلی روی اعضای صورتتون داشته باشین، گوشه ی لب هاتون پایین کشیده بشه و چونه تون بلرزه و یه چیزی درست از وسط تخته سینه تون هجوم بیاره به گلوتون و قطره های اشک فوران کنن و از پشت مژه هاتون بریزن بیرون؟! که به این فکر نکنین که باید قشنگ گریه کرد مثلا و حلق رو نباید باز کرد و چشما رو نباید رو هم فشار داد و از آب بینی به جریان افتاده هم نباید غافل شد!؟ من چند بار تو کل زندگیم اینطور سد رو شکونده م؟ پنج بار؟ هشت بار؟ تو کل دوران تحصیلم فقط یه بار این گریه رو تجربه کردم. راهنمایی بودم. واسه اولین بار قرار بود با مدرسه بریم مشهد. سه روز بود پول تو کیفم بود و یادم می رفت بدمش به مشاورمون. روز سوم وقتی رفتم دفتر بهم گفتن فرصت تموم شده و بلیطا رو خریده ن و تقصیر خودمه که زودتر پول رو نیاورده م. مثل جنگ زده ها خراب و داغون برگشتم تو کلاس. دوستام دوره م کردن که چی شد؟ هی خودمو کنترل کردم. هی گفتم نشد و سکوت کردم. هی ناخونامو تو گوشتم فشار دادم که یه وقت چشمام پر آب نشه. خجالت می کشیدم جلوی دوستام گریه کنم. وقتی همه شون به دست و پا افتاده ن که ما بدون تو نمی ریم و به ما بدون تو خوش نمی گذره، اومدم بگم که من حتی ساکمم بسته بودم که یوهو سد شکست! حتی امون نداد جمله م تموم شه! تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سرم رو بذارم روی میز که کسی صورت زشتم رو که موقع گریه کردن سرخ و ملتهبه نبینه! همون وقت دوتا از بچه ها به دو از پله ها اومدن بالا و خودشون رو انداختن تو کلاس و گفتن فلانی چرا گریه می کنی؟ خانوم گفت حله. داشته سر به سرت می ذاشته!!!! ولی من دلم می خواست گریه کنم. دلم می خواست دل و رودم بیاد بالا از گریه. اما به زور بلندم کردن بردنم تو حیاط که صورتم رو بشورم. نفسم بریده بود و نمی تونستم درست حرف بزنم. روم نشد بگم الان تو این لحظه حل شدن یا حل نشدن مشکل رفتن من به این سفر مهم نیست. که فقط دلم می خواد این بغض خالی شه و  دماغم رو بگیرم و بعد براتون یه دل سیر بخندم. همونجا درش رو گذاشتم و دیگه م حرفشو نزدم.
من آدم گریه اوویی نیستم. تا حالا غش هم نکرده م. اینکه گریه و غش چه ربطی به هم دارن هم جوابی براش ندارم. یوهو به ذهنم رسید. برای همین اگه یه روز بخوام رمان بنویسم نمی ذارم اتفاق سوزناکی توش بیوفته. چون شخصیت  اصلی کتابمم بلد نیست زار بزنه. بلد نیست غش کنه. عین خودمه.  سفت و چغر! ولی همه تون بدونین. اگه دیدین همین آدم سفت یه گوشه ای از کتاب نشسته و تو خودش مچاله شده و بر خلاف انتظارتون داره های های گریه می کنه، بدونین دلش شکسته! چون تنها وقتی که نمی تونه جلوی شکستن این سد رو بگیره وقتیه که عمیقا...عمیقا...عمیقا دلشکسته شده باشه...

پ.ن: عنوان مصرعی از ابیات امیر خسرو دهلوی ست.
نظرات 13 + ارسال نظر
sanam دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 17:11 http://naghmeyebaran.blogfa.com

پستهای اخرت فوق العاده بودن

ممنونم :)

sanam دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 17:02 http://naghmeyebaran.blogfa.com

خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...
تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت...
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر می خرد...
تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند...
وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید...
وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود...
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن.

طاعات و عباداتتان مقبول حق
عیدتان مبارک

التماس دعا

عید شمام مبارک :)

نگار دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 02:11 http://www.koochilaakoo.blogfa.com

اصلا فکر نمیکردم اینجوری باشی! دقیقا برعکسش تصورت میکردم. احساسی از اون مدلهای اشک دم مشک!!!

خیلی این پست خوب نوشته شد، خیلی. دم خنده هات گرم مریم بانو .

عزیزمی :*

سمیه شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 12:40

خب منم روانشناس نیستم اما از نظر روانشناسی میگن ایزوله بودن.ینی شما نمیذاری احساسات درونت به وقتش خودش رو اونجوری که میخاد روان و سالم نشون بده.این علاوه بر روح برای جسم هم اصلا خوب نیست.خب الان دیگه انقدی بزرگ شدیم که بدونیم گریه بد نیست.خود من تا سال گذشته بلد نبودم گریه کنم.هرچند هنوز هم یاد نگرفتم کاملا.اما حداقل فهمیدم که لحظه هایی که اجازه میدم به خودم که احساساتم بیرون بیان و خودشون رو نشون بدن و خالی بشم از حس بد و بغض بعدش حس بهتری دارم و عصابم آرومتره و ذهنم کمتر درگیره اون موضوع میشه...
اصلا با اینکه ندیدمتون انقد توی این سالا که میخونمتون برام عزیزی که هرموقع خاستی گریه کنی من هستم.میام سفت هم بغلت میکنم همه اشکات بریزه بیرون :)

ای جانم. مرسی مهربون :*

زنجبیلی شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 03:00

من دارم تمرین می کنم یکم حتی شده یکم تو دار بشم :((

نشو! واقعا نشو!

نادم پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 22:49 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

گاهی قصد رفتن می کنم... قصد گریز از تو... از این عشق...

دوست دارم بار و بندیل این دل را جمع کنم و بکوچم از دیار دامنگیر این احساس!

دوست دارم آنقدر از تو دور شوم گه دیگر نه صدایی باشد و نه تصویری از تو و نه خاطره ای... آنقدر دور شوم که انگار نبوده ای هرگز!

اما افسوس که پای گریز ندارم و صیدی را مانم که انس گرفته به دام صیاد!

پاهایم سست تر و قلبم وابسته تر از آنست که رفتن را تاب بیاورد!

اصلا کجا بروم که نباشی؟!

تو همه جا هستی... همیشه با منی!

عکست در قاب ذهنم می درخشد و صدایت، نوای دلنشین زندگی ام شده!

و حضورت گویی بهانه ی بودنم گشته!

نه! گریز از تو ممکن نیست؛ گویی باید از خودم بگریزم تا از تو دور شوم!

مرا توان گریز نیست که مبتلایت گشته ام!

هلال چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 21:22

ببین من نمیدونم کامنتم مرتبط هست یا نه ولی من به نه-گریه اویی تو نیستم ولی دوست داشتم اتفاقا بیشتر میتونستم گریه کنم
بعدشم گریه عالیه
یه وختایی میشه من حس میکنم غلظت گریه ی خونم اومده پائین :دی و یه چیزی سر جاش نیست. بنابراین با روش های مناسب مثل اهنگ غمگین و نمیدونم یاداوری خاطرات غمناک و اینا میشنم یه فصل مفصل ، گریه میکنم بعد حالم خوب میشه :)) بخدا راست میگم :)

صد در صد :)

مونا چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 14:47

شاید من نقطه مقابل تو باشم مریم ، البته نه از اونایی که اشکشون دم مشکشونه.
اما خب من برعکس تو این راحت گریه کردنو ضعف خودم میدونم ... برای من هر احساس خوشحالی، شادی ، عشق ، دلتنگی، ناراحتی، عصبانیت و خیلی چیزای دیگه همیشه یه نمه اشک همراه اش داره ... خیلی وقتا دوست دارم قوی باشم ، دلم میخاد همه احساسم نشه دو قطره اشک و صورتمو خیس کنه ...
خیلی خوبه این مسلط بودنه مریم قدرشو بدون :)

به نظرم هیچکس قدر داشته هاشو نمی دونه. تو باید قدر بدونی. اشک تو نشونه ی سلامت روحته.

شاخه نبات چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 00:34

فقط میگم فدای ِ دلتون خانوم...دل ِخانومتون خانوم...

خدا نکنه عزیززززززززم

نسیم سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 17:02

من مطمئنم مریم تو یه چیزیت بود که این پست رو نوشتی. خدا میدونه ته دلت چی هست اما میدونم یه چیزی هست.
خداکنه حسم اشتباه باشه.

خوبم... :)

عشق آن اگر باشد که می‌گویند
دل‌های صاف و ساده می‌خواهد
...
عشق آن اگر باشد که من دیدم
انسان فوق العاده می‌خواهد

... سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 15:47

منم مث تو ام مریم... احساساتی ام اما بروز نمیدم. یعنی ترجیح میدم که بروز پیدا نکنه
و چقدر آدم سنگین میشه وقتی این کارو میکنه. شاید یه روزی سینه م شکاف بخوره از شدت فرو بردن احساسات، و مخصوصا بغض! :(
اطرافیانم رک و راست تو روم میگن تو چقدر بی احساسی :| تو ام گریه کن یه ذره... و من همچنان بدون اشک...

هه! منم از این حرفا زیاد شنیده م! زیااااد!

بوسه ی زندگی سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 11:06 http://kisslife.blogsky.com/

توداری و دژ محکم جلوی احساسات و سفتی اصلا خوب نیست مریم! من دوستش ندارم :(( خیلی اذیت شده بودم از دستش ...

منم تاییدش نمی کنم. لحنم کاملا درد دلانه بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد