Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

توتو

پیغام داد: " پرنده تون آماده ست. تشریف بیارین." 

دل تو دلم نبود. از روزی که بیعانه دادم براش یک ماهی می گذشت و منتظر بودم عروس هلندیم دونه خور بشه تا بتونم بیارمش خونه. طولانی ترین شرق به غرب رو تو ترافیک غروب جمعه طی کردیم که مهمون جدیدمون رو تحویل بگیریم. استرس داشتم  که نتونم خوب ارش مراقبت کنم. ضعیف، مریض یا عصبی بشه. از پس تمیز کاری هاش یا حتی تربیتش برنیام. راستش هنوزم استرس دارم! ولی وقتی مرد جوون فروشنده ، دم فروشگاه جانبو بلوار تعاون، جعبه به دست اومد و توی ماشین در جعبه رو باز کرد و توتو رو داد دستم ، دلم براش رفت که رفت! شاید یه دلیل دیگه ش هم محبتی بود که تو لحن صحبت آقای فروشنده نسبت به عروس هلندی بود. یه جور مهربونی درباره ش حرف می زد که حس می کردی الان خیلی دلتنگه از اینکه داره یکی از جوجه ها رو تحویل می ده. در صورتی که می دونشتم حداقل ده  پونزده تا جوجه دیگه تو مرکز تکثیرش داره. 

تمام مسیر تا فروشگاه منقار کج ها سر شونه م نشسته بود و هر از گاهی یه بیقی می کرد. بعد گذاشتیمش تو جعبه و رفتیم براش قفس و اسباب بازی و دونه و غیره  و ذلک خریدیم. بخوانید سیسمونی خریدیم! :))

حس عجیبیه ...اینکه غیر از خودت یکی دیگه تو این خونه هست که همش از گوشه چشم نگاهت می کنه و آماده س که بپره رو دستت. البته هنوز به محیط عادت نکرده و یکم وحشت زده س. ولی فکر کنم به مرور خوب می شه نه؟


پ.ن: باورم نمی شه اینهمه وقت بود که چیزی ننوشته بودم!