Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

غرور شیرین

یه وقتا یه کارای کوچیک، انقدر حس رضایت آدم از خودش رو بالا می بره که دلش میخواد خودشو بچلونه :))

از وقتی ماشین رو عوض کردیم و به جای گوجه یه ماشین دنده اتومات گنده بک خریدیم، من با حسرت و استرس به ماشین جدید نگاه می کردم و می گفتم: من بی ماشین شدم! من پشت این خرس گنده نمی تونم بشینم. قاطی می کنم! ابعادش دستم نیست. پارک دوبل که دیگه نگوووووووووووو.

این شد کهتو این سه چار ماه اصلا پشتش نشستم. تا اینکه برای بار دوم زانوی سین تو باشگاه پیچ خورد و در کمال تاسف رفت تو گچ :| (بگذریم که چقدر چقدر غصه خورد. چون سری قبل، تا قبل از پارگی مینیسک زانوش حرفه ای بدمینتون بازی می کرد و بعد از اون جریانات مجبور شد بازی مورد علاقه ش رو سه سال بذاره کنار. حالا با یه امیدی دوباره رفت سراغش و دقیقا تو همون ده دقیقه اول بازی دوباره زانوش پیچید. تنها چیزی که تونست یکم آرومش کنه این بود که بهش گفتم شاید خیر و حکمت این قضیه این بوده که فکر بدمینتون رو که سه سال هر روز روحتو می خورد از سرت بیرون کنی و آزاد بشی. حداقل دیگه فکرت رها میشه و می تونی به ورزش های دیگه فکر کنی. )

القصه چند روز اول رو با اسنپ رفتیم اینور اونور. دیروز ولی دیگه خودش پیش قدم شدم و گفتم که برای رفتن به خونه پدرش، از ماشین خودمون استفاده کنیم. و خوب... هیچ مشکلی هم پیش نیومد خدا رو شکر :) حتی غروب برای اینکه یکم کله مون باد بخوره رفتیم میرداماد و سهیل یکی دو تیکه لباس خرید. شب وقتی برگشتیم خونه من پر از حس خوب "تونستن" بودم و احساس غرور می کردم. به همین سادگی :)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد