Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

پادشاهی کن

داشتم گزارش "خشت خام" رو درباره عباس امیر انتظام می دیدم. چیزی درباره این آدم نمی دونستم. فقط صبح توی اینستاگرام دیده بودم که چند نفری فوتش رو تسلیت گفته ن و یه تیکه هایی از مصاحبه خودش و خانومش رو با آقای دهباشی آپلود کرده ن که به تلخی گریه می کنه و شدت گریه اجازه نمی ده صحبتش رو ادامه بده. ویدیوی مصاحبه تقریبا یک ساعت و نیم بود. عباس امیر انتظام که دیگه پیرمردی سفید مو و مریض احوال (اما به شدت آراسته و خوش پوش) بود، روی صندلی چرخدار، و کنار دستش الهه امیر انتظام، همسر و یار تمام این سالهای سخت نشسته بودند. روبرو هم آقای دهباشی با کت و شلوار قهوه ای ساده و یک دسته کاغذ که سعی می کرد فقط پرسشگر باشه و نه قضاوت کننده. 

من چیزی درباره این آدم نمی دونستم و هنوز هم نمی دونم. گناهکار بوده یا بی گناه. (که البته هیچوقت جرمش ثابت نشده) سرتاسر ویدیو پر بود از اسم هایی که یا نشنیده بودم یا خیلی گذری تو کتاب تاریخ مدرسه یا برنامه های دهه فجر از تلویزیون شنیده  بودم و رد شده بودم. تاریخ هیچوقت درس مورد علاقه من تو دوران تحصیل نبود. هیچوقت معلمی نداشتم که خودش عاشقانه درباره تاریخ حرف بزنه و ما رو هم مشتاق کنه. همه شون شبیه یه نوار ضبط شده تیتر های کتاب رو برامون می خوندن و سخت مراقب بودن که یک کلمه هم از سانسورها بیشتر حرف نزنن! همیشه احساس می کنم نه تنها معلم های مدرسه که کلا انگار هیچکس دلش نمی خواد درباره تاریخ معاصر زیاد حرف زده بشه! تاریخ معاصر همیشه مثل یه علامت سوال بوده واسم. و واقعا نمی دونم منبع معتبر تحریف نشده وجود داره یا نه! منبعی که به هیچ سمت و سویی جهت نداشته باشه! 

بگذریم حرفم این نبود. داشتم می گفتم که من از این آدم هیچی نمی دونم. اما توی اون یک ساعت و نیم ویدیو چیزهایی دیدم که برام خیلی دلگرم کننده و آموزنده بود. باید اون ویدیو رو ببینید که متوجه نگاه های پر از اشتیاق، احترام، نگرانی، و محبت الهه امیر انتظام به همسرش بشید. جوری که این زن همسرش رو خطاب قرار می داد و برای خوندن از روی دست نوشته هاش هربار ازش اجازه می گرفت و در عین حال که از افعال جمع استفاده می کرد می شد عمق عشق و محبت این زن رو تو تک تک جمله ها حس کرد. اونجایی که امیر انتطام به تلخی شروع به گریه می کنه و الهه آروم موهای سفید همسرش رو نوازش می کنه و چند لحظه ای دستش رو می گیره و خودش هم گریه ش میگیره... 

ما آدم ها فارغ از اینکه بیرون از خونه کی هستیم و چیکار می کنیم و چه اعتقاداتی  داریم، توی خونه می تونیم پادشاهی کنیم. اگر ملکه ای همدل و همراه داشته باشیم. حتی اکر بیرون از خونه یه رفتگر ساده باشیم. یا یه کارگر ساختمونی. یا حتی یه زندانی سیاسی... این آدم اگر گناه کار بود که امیدوارم خدا از تقصیرات همه مون بگذره. ولی اگر بی گناه بود...؟!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد