-
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟!
یکشنبه 2 آذر 1393 10:24
هیچوقت که آدم جدل نبوده م. همیشه هرجا بحثی بوده سعی کردم از کنارش آروم بگذرم. اما قبل تر ها اگر صحبتی بود که کمابیش درباره ش اطلاعاتی داشتم، در صورت مناسب بودن جو، یکی دو جمله در دفاع از باورم می گفتم. تازگی اما نه تنها وارد هیچ بحثی نمی شم، که خشم پنهانی در درونم به وجود اومده که نمود ظاهریش خنده ای عصبی، تکون دادن...
-
احتمال گریستن ما بسیار است...
شنبه 1 آذر 1393 19:56
یه شب هایی انقدر احساس پیری می کنم...انقدر احساس پیری می کنم که دلم می خواد زمان حال رو مثل یه پوسته بدرم و خودم رو از توش پرت کنم بیرون! چرا آدما همیشه بیست ساله نمی مونن؟!... پ.ن: بشنوید... (+)
-
یه غول میخوام!
سهشنبه 20 آبان 1393 11:38
طرف بشینه کنارم، با یه چوب باریک و تیز. هر از گاهی درست وقتی انتظارش رو ندارم، وقتی تو حال و هوای خودم فرو رفته م و احتمالا دارم به فلسفه های زندگی فکر می کنم و سعی می کنم بوی تعفن افکار بغل دستیم رو نادیده بگیرم، چوب رو محکم توی پهلوم فرو کنه! من از جا بپرم و نگاه عاقل اندر سفیهم رو پهن کنم روش. دوباره یکم بگذره و...
-
فلسفه در باشگاه!
یکشنبه 27 مهر 1393 09:51
همیشه اونی که دیر میرسه باشگاه منم. خواهرهام سر موقع حاضر و آماده توی سالن ایستاده ن. بیشتر مواقع هم هوای خواهر کوچیکه رو دارن و همراه وسایل خودشون برای من هم صندلی و دمبل و استپ و ... میارن. خلاصه حسابی بد عادتم کردن. دیروز اما هیچکدوم نیومده بودن. جایی دعوت داشتن و برنامه شون با ساعت باشگاه تداخل داشت. بزای همین به...
-
سفر به ترکیه 5
دوشنبه 7 مهر 1393 11:42
بخش هفتم وسوسه خرید! شهرای دیگه رو نمی دونم. ولی توی تهران هرفروشگاه لباسی که رفتم، هر بوتیکی، هر پارچه فروشی ای، هرجا خواستم خرید کنم، وقتی خیلی خواستن پز کالاشون رو بدن گفتن: ترک ه! قبل از رفتن به این سفر دغدغه اینو داشتم که با این اوصافی که از ترکیه شنیدم و با این پیش فرض که خرید از ترکیه خیلی به صرفه س، سین رو...
-
سفر به ترکیه 4
سهشنبه 1 مهر 1393 23:18
بخش پنجم همه جا آسمان همین رنگ است؟ به نظر من دو دسته ایرانی حتما باید یه سفر خارج از کشور داشته باشن. اونایی که فکر می کنن ایران مرکز جهانه و بهترین جا تو دنیاست. و یکی اونایی که فکر می کنن جهنم تر از ایران وجود نداره و هرجایی باشن بهتر از ایرانه! گروه اول باید از ایران خارج بشن تا ببینن نقاط ضعف فرهنگی، اقتصادی و...
-
سفر به ترکیه 3
دوشنبه 31 شهریور 1393 01:17
بخش چهارم لمس شهر توی عکاسی اصطلاحی هست به اسم golden hour که کمی بعد از طلوع و کمی قبل از غروب آفتابه. و نور در چنان رنگ و زاویه ی خوبی قرار می گیره که زیبایی همه چیز چند برابر می شه. یه جور نور طلایی که روی همه چیز می شینه و براق و شادابشون می کنه. از نظر من گولدن اور فقط مال عکاسی نیست. همیشه و همه جا جامعیت داره....
-
سفر به ترکیه 2
یکشنبه 30 شهریور 1393 18:07
بخش سوم سلام استانبول! هرچقدر فرودگاه امام خمینی بی نظم اعصاب خرد کنه، فرودگاه آتاتورک استانبول با همه ی شلوغیش نظم داره و آدم رو حرص نمی ده. میله هایی که تو مسیر گیت پاسپورت هستن صف منظمی رو میسازن که بهانه ی هرج و مرج رو از هرکسی می گیرن. اما به خاطر بزرگی فرودگاه احتمال گم شدن هست! مثل یکی از دوستان که به جای رفتن...
-
سفر به ترکیه 1
یکشنبه 30 شهریور 1393 10:02
بخش یک قبل از سفر نزدیک به یک سال بود که تصمیم گرفته بودیم پولامون رو جمع کنیم و تا جوونیم و دستمون بند بچه و کار و زندگی نیست، یه کشور دیگه رو ببینیم. تا اینکه خانواده ی سین پیشنهاد دادن بریم ترکیه. راسش زیاد از این پیشنهاد خوشم نیومد. نمی دونم چرا ولی تصورم از ترکیه یه کشور عقب افتاده با زن های چاق و مردای سیبیلو...
-
به پیشواز یک سفر خوب می رویییییم...
دوشنبه 17 شهریور 1393 08:51
بالاخره خریدمش ^_^
-
من تو دلم یه پلیس مخفی دارم!
سهشنبه 11 شهریور 1393 18:26
من بچهی آخرم. دوتا خواهرهام با اختلاف سنی شش و هفت سال ، قبل از من نوجوونی،جوونی و مادری کرده ن. واسه همین تجربه م از خودم شش هفت سال جلوتره. خیلی زود لوازم آرایش رو درک کردم. خیلی زود یواشکی آهنگ گوش کردن رو یاد گرفتم (که طبیعتا سلیقه موسیقی م کپی برابر اصل خواهرهام بود!). قبل از اینکه بچه های همسن سالم بدونن باید...
-
I'm happy!
دوشنبه 3 شهریور 1393 08:54
بالاخره نتیجه ی تلاشش رو دید. قبول شد :) مدیریت اجرایی، دانشگاه علم و صنعت، روزانه :) پ.ن: خبر داغ داغ داغ!
-
غم ناز
چهارشنبه 29 مرداد 1393 20:25
نمی دونم چرا هیچی ندارم بگم. یه بار جایی خوندم که غمگین نبودن مساوی با مرگ وبلاگ نویسیه! باید قلم نوشتن داشته باشی تا اینو درک کنی. که منظور از این "غم" ه دقیقا چیه. که وقتی هست انگار یه نفر دیگه ای از توی قلب آدم یادداشت می نویسه و به دل همه م می شینه. و وقتی نیست تو توی یه سکوت خواب آور دور می شینی و آدم...
-
عید و سفر
پنجشنبه 9 مرداد 1393 10:56
سلام و عید مبارکی از اصفهان ;) قبول باشه طاعات و عباداتتون.
-
اشکم برون میافکند راز درون پرده را
سهشنبه 31 تیر 1393 06:18
من آدم گریه اوویی نیستم. از اینایی که اشکشون دم مشکشونه. که تا بهشون پخ کنی می زنن زیر گریه. اینکه چرا من آدم گریه اوویی نیستم حتما دلایل خیلی زیادی داره. منم راوانکاو نیستم. فقط یادمه تو بچگیم یه بار خواهرم با آب و تاب خیلی زیاد از رفتار و منش آروم و خانومانه ی دختر خاله م پیش مامانم تعریف کرد و مامانم هم به نشونه ی...
-
می گذرد خواهی نخواهی
یکشنبه 22 تیر 1393 12:56
فرانک عکس دشت لاله های واژگون را روی وال فیسبوکش شیر کرده بود. یک دست سرخ. من هیچوقت لاله ی واژگون دوست نداشتم. برایم جالب و جدید بود اما دوستش نداشتم. خواهرم دوست داشت. شوهر خواهرم هم. بابا هم. بابا نذری هم خیلی دوست داشت. خودش اهل هیئت و احیا و اینها نبود. اما مالیات نذری های ما را همان دم در می گرفت. حتی یکبار که...
-
تلنگر
چهارشنبه 18 تیر 1393 19:52
* و ما بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم پس آنگه فرعون و سپاهش به ظلم و ستمگری آنها را تعقیب کردند تا چون هنگام غرق فرعون فرا رسید گفت: "اینک من ایمان آوردم که حقا جز آن کسی که بنی اسرائیل به او ایمان دارند خدایی در عالم نیست و من هم از مسلمانان و اهل تسلیم فرمان او هستم." اکنون باید ایمان بیاوری؟ در صورتی که...
-
نون و پنیر آوردیم دخترتون رو بردیم!
سهشنبه 3 تیر 1393 03:28
امشب بله برون برادر سین بود! به همین راحتی! به همین سرعت! برای درک بیشتر میزان سرعت جریانات فقط همینو بگم که دیشب که رفته بودم ولیمه کربلای عمه م و سین رو با پای توی گچ تو خونه تنها گذاشته بودم (:دی)، حول و حوش ساعت یک ربع به یازده شب اس ام اسی به دستم رسید با این مضمون: " فردا بله برون سـ.ـپـ.ـهـ.ـر ه! آماده...
-
در نقش یک پرستار!
یکشنبه 1 تیر 1393 00:57
می پرسد: "برنامه اصفهان چی شد؟" سین مکث هم نمی کند: " من با این وضعیت نمی تونم بیام." و به پای گچ گرفته اش که روی میز کوچک روبروش دراز شده اشاره می کند. می پرسد: " شما چی؟" کمی روی مبل جا به جا می شوم. لبخند کجی می زنم و در ذهنم با کلمات بازی می کنم. می ترسم کلمه ای جا به جا شود و دلشان...
-
دور باطل
پنجشنبه 29 خرداد 1393 11:07
گردگیری که می کنم به فرداش فکر می کنم که دوباره همین خاک روی همین نقطه با لجبازی حرص دربیاری جا خوش می کنه! آشپزی که می کنم به دو ساعتی زحمتی فکر می کنم که پای غذا می کشم و به ده دقیقه ای که همه چیز سر از شکم گرسنه مون در میاره! ظرف که می شورم به نیم ساعت بعد فکر می کنم که دوباره سینک پر از بشقاب و لیوان می شه! به...
-
گله کنم یا نکنم؟
سهشنبه 27 خرداد 1393 11:05
می دونین؟ هزاری آدم بگه برام ویزیتور و کامنت و این چیزا مهم نیست دروغه! اگر آدم براش مهم نباشه که خونده بشه که نمی نویسه! همین! خواستم یه گله گی کرده باشم از سکوت اینجا...
-
تکیه بر کعبه بزن...
جمعه 23 خرداد 1393 01:47
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندی ست که در کار زمین حیرانم مانده ام، بی تو چرا باغچه مان گل دارد؟ شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد جمکران نقطه ی امید جهان شد که در آن هرچه دل، سمت...
-
یکم محرمانه
سهشنبه 20 خرداد 1393 16:45
-
دامنت رو بگیر بالا تر و رد شو!
شنبه 17 خرداد 1393 01:13
اینایی که اعتماد به نفس دارن خداااااااا! که فکر می کنن خدا اول اونا رو خلق کرد و بعد بقیه بشریت رو از پس مونده ی گل اونها! اینایی که خیلی راحت غیبت این و اون رو می کنن و به خودشون اجازه می دن درباره ی همه نظر بدن! اینایی که تو جامعه وجهه فرهیخته و با کلاسی دارن ولی تو جمع های خودمونی آدم ها رو با القاب زشت (اون کچله،...
-
اگه تو رو داشته باشم به هرچی...هرچی...هر...
پنجشنبه 8 خرداد 1393 14:22
+ به بهانه تماشای تئاتر "هم هوایی" که تباه شدن زندگی سه زن را از سر عشق به تصویر کشیده بود.... زن مثل گل است، خوب؟ گل هم لطیف است دیگر. خارهای کوچک روی ساقه اش هم بناست که حافظش باشند. تو مرد باش، خوب؟ "مرد" ها! وقتی گل سرخت سپر انداخت و همان چهارتا خار را هم زمین گذاشت، قدردانش باش. گل طاقتش کم...
-
Slice of life 4
پنجشنبه 8 خرداد 1393 11:38
ریـ ـحـ ـانـ ـه و هـ ـانـ ـیـ ـه و ... کیک دست پخت خاله مریم!! :دی
-
ناظر کیفی
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 16:02
- " ... آخه خانم ر به تازگی یکی از همکارای ما تو بانک فلان شدن..." و با دست اشاره ی مودبانه ای به خانم ر کرد. خانم ر درست کنار من نشسته بود. کمی معذب و هیجان زده. عضو جدیدی از خانواده که بعد از پنج شش سال دارد کم کمک به رسمیت شناخته می شود. با لبخندی صمیمی تعجبم را نشان می دهم. چند دقیقه ای درباره ی کار جدید...
-
Slice of life 3
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 06:52
وقتایی رو که می رن مسافرت و عزبزانشون رو به من می سپرن ، عاشقم! با طلا خانوم آشنا شین :)
-
ما مهم تریم یا موزه؟
دوشنبه 25 فروردین 1393 13:18
همیشه گفته م که تهران جاهای دیدنی زیادی داره و ما ازشون غافلیم. عمارت های تاریخی تهران که جزو میراث فرهنگی هم هستن از دید خیلی از ما تهرانی ها پنهان مونده ن. کاخ های تهران به جای خود (که سعدآبادش بارها و بارها من یکی رو از افسردگی و کسالت نجات داده!)، اما همیشه دلم می خواست تهران قدیم تر رو درک کنم. توی تعطیلات عید...
-
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم...
چهارشنبه 13 فروردین 1393 09:37
من خانواده ی مادری گسترده ای دارم. 5 خاله و یک دایی که هرکدام به طور میانگین چهار فرزند دارند و از این چهار فرزند باز هم به طور میانگین دو نفرشان ازدواج کرده اند. شکر خدا و گوش شیطان کر مشکلی هم با هم نداریم. دور همی هامان را دوست داریم و از بودن کنار هم لذت می بریم. مسافرت های جمعی می رویم و روزهای تولد روی خانه ی...