Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

زندگی خالخالی

دنبال جا می گردم. یه جای کوچیک و نقلی. با یه پنجره که نور رو سرریز کنه تو خونه. می خوام میز دوختم رو بذارم درست زیر همین پنجره که هوای همین بهاری که داره میاد با صدای گنگ ماشین های خیابون اوونوری و صدای قدم های آدم ها که هرازگاهی از زیر پنجره رد می شن، با هم قاطی شه و از لای پرده خودش رو بریزه رو نمدها، قرقره ها، کاغذا، موهام...دارم دنبال جا می گردم. اگر می تونستم بخرم کلی از رنگ دیوارهاش می گفتم، از دکورش، از چراغاش. اما زورم به خرید نمی رسه. خونه اجاره ای هم که اجازه ش دست آدم نیست. واسه یه میخ رو دیوارش باید گردن کج کرد. اما مهم نیست. به خودم قول داده م یه جای خوشگل و اروم برای کار کردنم، برای وقتای تنهاییم بسازم. دیروز چارتا بشقاب و یه کاسه و دوتا لیوان خریدم. خالخالی قرمز. انقدر مطمئن بودم که قبل از عید کارگاه کوچیکم آماده ست که خیلی مصمم به سین گفتم: "اینا رو واسه اونجا می خوام! ببین خوبن؟!" سین مصمم تر از من گفت: "لیوان هم بردار." 
خوشحالم. یه اطمینانی ته قلبم هست که بهم می گه امسال باید دوتا خونه رو خونه تکونی کنم :)

پ.ن: سعیم رو می کنم که به روزانه نویسی برگردم...

خوشا شیراز و ...

کاش می شد زمان رو منجمد کرد. روی بهار. کاش می شد اینهمه طراوت و پاکی و شادابی رو تا ابد نگه داشت...






پ.ن: سایز واقعی عکس ها رو با باز کردن عکس تو یه صفحه مجزا ببینید.

پ.پ.ن: حیاط خونه عمه خانوم که معرف حضور هستن ;)

چه کسی اسفند مرا خورد؟

اسفند من گم شد. مثل همه ی اسفندهای دیگه، که زیر تلی از کار و مشغله و خونه تکونی و دوندگی آخر سال گم میشن. همه ی سعی ام رو کردم که اسفند رو درک کنم. اما حجم بالای سفارش های نـ ـمـ ـد ی منو تو خونه حبس کرده بود. راسش مشکل وقتی حاد شد که به خاطر عمل معده ی خواهرم و پشتش عمل لازک اون یکی خواهرم و بلافاصله بعدش گرفتن کمر سین و خونه نشین شدنش اونم برای یک هفته ی تمام، زمان بندی من کاملا به هم ریخت. من باید با خواهر هام می رفتم بیمارستان و مامانم باید از بچه هاشون نگه داری می کرد . و سین هم که جای خود داشت که با اون وضع چارچنگولی موندنش حتی به پهلو نمی تونست بشه و من دو شب اول عملا نخوابیدم از بس که به هوش و به گوش بودم که چی لازم داره! این شد که همه کارهام تلبنار شدن رو هم و یه وقفه ی ده دوازده روزه افتاد وسط کارام. علی الخصوص که جشن عبادت ریـ ـحـ ـا نـ ـه م این وسط شد نور علی نور و یه روزمونم این برنامه پروند!

القصه...اسفند ما بلعیده شد! حتی با وجود دسته های گل فرزیا توی خونه. یا بادهای وحشی این روزها که مجبورم می کنه هر روز صبح گلدون های بزرگ اطلسی م رو از لب بالکن بذارم پایین و دوباره عصر بذارم سر جاشون، تا یه موقع باد ساقه های تردشون رو نشکنه. یا بساطی های توی میدون که ماهی گلی هاشون رو از دو سه هفته پیش توی تشت ریخته ن و تازگی ها سبزه و تخم مرغ رنگی و شمع و غیره هم به بساطشون اضافه شده. من حتی خونه تکونی هم نکرده م هنوز! دروغ نگم البته. امروز از صبح تا غروب آشپزخونه رو تمیز می کردم و حسابی پدرم در اومد :دی

ولی با همه ی این اوصاف خوشحالم. خیلی حال و هوای عید رو دارم و براش لحظه شماری می کنم. یادتون باشه من شیش ماه تموم از هر تفریحی محروم بودم و شبا باید سین رو در سکوت تماشا می کردم که تا کمر تو کتاب و جزوه فرو رفته بود! به جاش الان ذوق رفتن به اصفهان رو دارم. و شیراز. و دیدن تهران عزیزم تو فصل بهار. همیشه گفته م بهترین زمان برای تهران گردی عیده. تهران خیلی جاهای دیدنی داره که ما پایتخت نشینا ازش غافلیم. واسه کلاه قرمزی هم خوشحالم. و پایتخت سه. واسه دید و بازدید. واسه عیدی گرفتن (هرچند که مختصر و مفید شده و دیگه مثل بچگی هامون نیست). و خلاصه واسه هرچی اتفاق خوب توی نوروزه ^_^

از ته قلبم آرزو می کنم امسال براتون سال شاد و پرباری باشه. آرزو می کنم بهترین ها براتون اتفاق بیوفته و به خواسته هاتون برسین. دم تحویل هم یه دعای کلی همه ی مجازیا رو بکنید شاید منم شاملش بشم :دی

پیشاپیش سال نو مبارک :*

Slice of Life 2

اسفند، 

ماه دوست داشتنی و غریب من، 

که همیشه زیر تلی از خرید شب عید و خانه تکانی و دوندگی، 

مدفون می شود...




پ.ن: بهار در راه است، حواست هست؟!