Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

کاظم رفت!

بعد یه روز بیاد که به روزمره هام فکر نکنم. به این که شام چی بپزم؟ یا چطور عقب موندگی کلاس رو جبران کنم؟ کی برم خلافی ماشین مامان رو براش بگیرم؟ کیو دنبال خودم بکشونم برای خرید شلوار؟ برای قبولی برادر سین کادو چی بخرم؟ به لباس های شسته ی روی بند فکر نکنم. به بنایی ساختمون روبرویی. به ادامه ی سریال دکستر. یا باشگاه. یا گرافیک. یا کاپ کیک رنگین کمون. به زایمان دوستم فکر نکنم. به پوز ماشین که سین زده. به برگه کردن سیب های باغ پدر شوهرم. به تعیطلات آخر هفته...به هیچی.

یه صندلی تاشو بردارم، برم بشینم وسط کوچه، درست روبروی درخت چنار. پامو بندازم رو پام، ماگ پر از چایی م رو بگیرم زیر دماغم و  از میون بخار لرزونی که بالا میاد و تو هوا محو می شه، زل بزنم به "کاظم رفت". اصلا فقط به کاظم فکر کنم. که کجا رفت؟ چرا رفت؟ خسته شد و رفت؟ یا راه بهتری برای زندگیش پیدا کرده بود؟  باید می رفت؟ دلش می خواست که بره؟ یا مجبور شد؟ شاید یه روز لعنتی از خواب بیدار شد و دید که دیگه نمی تونه بمونه. کوله پشتیش رو بی قید انداخت سر شونه ش و رفت. شاید یه نفر بهش گفته بود که باید بره. گم شه مثلا. کاظم هم رفته که تو زندگی اون آدم نباشه. اصلا شاید رفته اون دنیا! پیش حوریا! نه...این آخرین چیزی که دلم می خواد بهش فکر کنم.



اصلا می دونین چیه؟ مسئله  رفتن کاظم نیست. آدم ها بالاخره می رن. هیشکی تا ابد نمی مونه. اینو همه می دونن. ولی کاظم رفته و درد عمیقی رو روی دل کسی گذاشته. "کاظم رفت." این جمله خیلی سرد و مایوس کننده ست. خیلی غمگینه. انگار که یک نفر با بزرگترین غم عالم روی دلش حقیقت تلخ رفتن کاظم رو روی تن چنار حک کرده باشه. که انگار بخواد یک لحظه بار این غم رو از روی دلش زمین بگذاره. کاظم برمی گرده؟ من نمی دونم. اما کسی که این دو تا کلمه رو با بغض و حرص روی درخت چنار کنده می دونسته. می دونسته که کاظم برای همیشه رفته. وگرنه گفتنش، اونم اینطور سرد و غمگین و کوبنده چه توجیهی داشت؟ کاظم رفت. تموم شد. حتی اگر جسمش هم برگرده چیزی در درون یه آدم مُرده. یه جیزی مثل امید، مثل عشق...کاظم رفت. یعنی دیگه نمی خوام به کاظم فکر کنم. پایینش تاریخ رفتنش رو حک می کنم و انگار که این داغ رو پشت دست خودم زده باشم، دیگه به پشت سرم نگاه نمی کنم. کاظم رفت. آی آدما شماهام بدونین. آی غریبه ها. به تن زخمی چنار نگاه کنین و برای قلب شکسته من اشک بریزین...کاظم رفت! والسلام!