Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

پرستو کجایی؟ دقیقا کجایی؟

راهنمایی که بودم، پرستو هم کلاسی م بود. دختری سبزه رو با موهای لخت مشکی که به رسم اکثر دخترهای اون دوره کوپ ساده شده بود، و صورتی که پر بود از جوش های بلوغ. از لحاظ درسی جزو بچه های تقریبا ضعیف به حساب می اومد. دیگه خودتون می دونین که بچه هایی که درسشون خوب نیست معمولا بین هم شاگردی ها زیاد محبوب نیستن. وقتی معلمی برای درس پرسیدن بلندش می کرد، اگر جواب رو بلد نبود اول سکوت می کرد. سکوت خیلی طولانی. و وقتی معلم دوباره و سه باره بهش فشار می آورد که حرف بزنه، پرستو می خندید. خنده ای خجالت زده و عصبی. این خنده معلم ها رو دیوونه می کرد. فکر می کردن از بی خیالیشه. از بی رگی و بی غیرتی. ولی واقعا نبود. من تو همون سن کم هم می فهمیدم این خنده کاملا عصبیه. از اون بدتر وقتی بود که بچه زرنگ کلاسمون شروع می کرد ریز مسخره کردن پرستو. به محض اینکه سکوت پرستو طولانی می شد، از اون سمت کلاس صدای تمسخر آمیز "هه هه" بلند می شد! وقتی به این فکر می کنم که من چند سال با اون بچه زرنگ دوست صمیمی بودم در حالی که به خودش اجازه می داد همه رو دست بندازه و مسخره شون کنه، از خودم خجالت می کشم!

من تعامل نزدیکی با پرستو نداشتم. تا وقتی که معلم عربی مون کلاس رو گروه بندی کرد و برای هر گروه یه سرگروه انتخاب کرد. پرستو اومد تو گروه من. منم شدم سرگروه. قرار شد بچه ها توی هر گروه  به همدیگه کمک کنن تا ضعیف ترها بتونن خودشونو بالا بکشن. من با پرستو یکی دوبار بیشتر کار نکردم. نمی گم انرژی نذاشتم. گذاشتم. ولی نتیجه ای که پرستو تو امتحان میان ترم گرفت کاملا نتیجه تلاش خودش بود. زحمت زیادی کشیده بود و نمره ش به طور چشمگیری بالا رفته بود. ولی انقدر این دختر مهربون و بی ادعا بود که چند بار از من تشکر کرد. چند روز بعد از دادن کارنامه ها، توی یه جشن مدرسه اسم منو صدا زدن و بردن بالای سن و به عنوان نمونه ی یه سرگروه خیلی خوب که کلی تو پیشرفت دوستش تاثیر داشته بهم جایزه دادن. هنوز برام سواله که تو کله ی پوک مسئولین مدرسه چی می گذشت که به خود پرستو هیچی ندادن! من هدیه رو گرفتم و اومدم پایین در حالی که واقعا دلم نمی خواست تو چشم های پرستو نگاه کنم. ولی پرستو با مهربونی اومد جلو بغلم کرد و بازم ازم تشکر کرد. گاهی میگم کاش اونقدر بزرگ بودم که همونجا روی سن می گفتم این هدیه حق پرستو ه نه من. بعد صداش می زدم و همونجا هدیه رو دو دستی می دادم به خودش. ولی هم روحم به اندازه کافی رشد نکرده بود و هم دختر خیلی خجالتی ای بودم. 

بعد از راهنمایی من دیگه پرستو رو ندیدم. هیچ شماره ای هم ازش نداشتم. تو این سالها خیلی وقتا یادش می افتم. بارها اسمش رو سرچ کرده م. تو گوگل، اینستاگرام، فیس بوک... ولی پرستو هیچ جا نیست. درست مثل همون سالها که خیلی کمرنگ و توی حاشیه بود. انگار که هیچوقت وجود نداشته. دلم می خواد یه بار که اسمش رو سرچ می کنم ببینم آدم معروفی شده...یه آدم موفق...یه آدمی که دیگه تو حاشیه نیست و کسی به خاطر جوش های صورتش و خنده های عصبی ش مسخره ش نمی کنه...


پ.ن: هنوزم از خودم عصبانی ام که چرا  کسایی رو به زندگیم راه دادم که به خودشون اجازه تمسخر و غیبت دیگران رو می دن و این مسئله رو خیلی ساده و نشونه بانمکی شون می دونن! البته الان که بزرگتر شدم می فهمم که دلیل نزدیک شدن من به خیلی از اونها به احتمال زیاد برای جلوگیری از خطر تمسخر شدن از طرفشون بوده! عملا رفتم توی تیمشون که مقابلشون نباشم! و این چقدر می تونه تلخ باشه؟ خیلی...