Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

برگ اضافی در ماه رمضان!

تلگرام رو نصب کرده م روی لپ تاپ. این کار باعث شده خیلی کمتر کله م تو موبایلم باشه و واقعا از این روند خوشحال و راضی ام. اصن تازگی آلرژی پیدا کرده م به آدم هایی که توی یه جمع یکسره سرشون یا توی موبایلشونه یا تبلتشون. سین هم وقتی از بیرون میاد تا یه نیم ساعت رو تحمل می کنم که موبایلش رو چک کنه و پیغام  هاش رو بخونه. اما از اون به بعد هر چند دقیقه یه بار تذکر می دم و تازگی به رخش هم می کشم که ببیییییییییین من موبایل دستم نیست :))


درسته که الان ماه رمضونه و خود روزه گرفتن و گرمی هوا و بی خوابی، رخوت و بی حالی میاره. اما اگر همین روند رو تبدیل به عادت زندگی بکنم این حس غبن از گذر بیهوده عمر رو کمتر حس می کنم. امروز صبح که بیدار شدم کوه ظرفای شسته رو جا دادم و آشپزخونه رو جمع کردم. بعدم یکم دوخت و دوز کردم. بعد یکم نوتیفیکیشن های اینستا رو چک کردم و بعد گفتم خوب؟! حالا که حال و رمق نداری چه وقت خوبیه یکم کتاب بخونی! (به جای اینکه بیخودی توی اینترنت چرخ بخوری و چشمهای روزه ت چیزای چرت و پرت ببینه) نشون به اون نشون که تو نیم ساعت سه تا کتاب برداشتم، یه فصل خوندم، و رفتم سر کتاب بعدی :)) ولی خوش گذشت. مخصوصا با کتاب جدید منصور ضابطیان ، برگ اضافی. و مخصوصا تر که اول کتاب رو خودش برام امضا کرده. با یه ادبیات قشنگ و مودبانه. برعکس هرچی نویسنده که تا الان امضاشون رو گرفته م و ساده ترین اصول احترام رو که ادب در مخاطب قرار دادن فرد ه ، بلد نیستن.


خدا وکیلی اگه این عکس رو - که برای زیبا موندنش تگ نزدم - بردارین به اسم خودتون اینور اونور بذارین با همین زبون روزه می گم که اصلا راضی نیستم. (منظورم اون بوک مارک بالای کتاب ه)



پ.ن: مفید ترین استفاده ای که از تلگرام - تا به امروز - داشته م، گروه شعری ه که توش عضوم. شعر خوندن یعنی حال خوب داشتن :)

رمضون جونم :*

دیگه تو اینهمه سال وبلاگ نویسی و اینهمه سالی که بعضیاتون من رو میشناسین باید خیلی تکراری شده باشه که ماه رمضون هر سال من تمام ذوق و شوقم رو پخش کنم تو این صفحه. ولی واقعا دست خودم نیست. چنان شادی و هیجانی تو وجودم می دو ه که اگه بروز ندم می ترکم :)) منکر سختی روزه تو تابستون نمی شم. حتی منکر اینکه زمستونا ماه رمضون بیشتر خوش می گذره. ولی در کل ماه رمضون هر وقتی که بیاد نازش خریدار داره. خود من یکی مشتری پر و پا قرصشم ^_^
دیروز با یکی از دوستام حرف می زدم که وسط صحبتش پرسید: روزه می گیری؟ گفتم: آره! نگیرم؟ گفت: سین چی؟ گفتم: به خاطر مریضیش باید هر از گاهی روزه بخوره که یوهو نندازتش. ولی اونم می گیره. گفت: آهان! و چند لحظه سکوت کرد. راسش درک نمی کنم اصلا. این رفتار جدید رو درک نمی کنم. یه جوری تازگی ها از آدم این سوال رو می پرسن که انگار ما که روزه می گیریم کار عجیبی می کنیم!! و اونایی که خیلی راحت و به بهونه ی گرما و گشنگی روزه نمی گیرن زندگی عادی و نرمالی دارن! انگار خدا استثنا قایل شده! که آره عزیزم الان که تابستونه و تشنه و گشنه میشی راضی نیستم سختی بکشی و روزه بگیری! باشه همون زمستون منت بذار سرم روزه بگیر :| والا!
جالبه که تشنگی و گرسنگی ماه رمضون منو اذیت نمی کنه. ولی امانم از خواااااب! انقدر خوابم بهم می ریزه که همه ی ضعفم حاصل از بدخوابیم ه. فور اگزمپل ، همین امروز ساعت یازده بلند شدم با اجازه تون ولی الان چشمام دارن می رن :)) کجا می رین وایسیننننن :)))

دلم میخواد افطاری  بدم. هرسال که دوتا افطاری رو داشته م حداقل. فامیل شوهرم و خانواده ی خودم. امسال ولی خیلی زورم میاد فامیل شوهرم رو دعوت کنم :)) آخه اینهمه زحمت می کشم فقط پدر شوهرم روزه ست :)) مادر شوهرم که دیابت داره، برادر شوهرم زخم معده داره، جاریم بارداره، برادر شوهر کوچیکه هم که هنوز به تکلیف نرسیده. (این تکلیف شدن پسرا همیشه برا من خنده دار بوده. الان برادر شوهر من دو برابر منه، یه مرد گنده س، بعد هنوز تکلیف نشده! جالبه که کلا برای همه هم عجیبه که چرا من یک ساله رسما جلوش حجاب دارم! بابا آخه هرچی نگاش می کنم با مرد گنده هیچ فرقی نمی کنه :)))))     )

برای جاریم خیلی دعا کنین. بارداری خیلی سختی رو داره می گذرونه. شرایطش یه جور خیلی عجیبیه که نه خودم تا حالا دیده و شنیده م نه اطرافیانم. گناه داره طفلی من خیلی دلم واسش می سوزه. یه چیز خاله زنکی هم بگم؟ :)) یه دلیل دیگه دلسوزیم برا جاریم اینه که حس می کنم خیلی تنهاست. خواهر که نداره. مامانشم خیلی خیلی کمرنگه. نمی دونم برای شما عجیب نیست که در هفته چهار پنج بار بیاد خونه مادر شوهرم؟ هربار که حالش بد می شه شوهرش از سر کارش بیاردش خونه مادر شوهر؟ بیمارستان که بستری میشه هر چند وقت یکبار مادر شوهر ببره و کارای بیمارستان رو انجام بده؟ ویار یه خوردنی که پیدا کنه بره پیش مادر شوهر که براش بپزه یا بخره؟؟ عجیب نیست؟؟ آدم این ناز ها رو واسه مادرش نمی کنه مگه؟ من اصلا در مخیله م نمی گنجه که وقتی خیلی مریضم و حالم بده پیش کسی به جز مادرم برم. مادر شوهر من خیلی مهربونه این درست. ولی بازم هرچی باشه مادر شوهره. هان؟ شما نظری ندارین؟

فرشته کوچولو


گفتم: " دلم می خواست الان جای ریـ ـحـ ـانـ ـه بودم."

گفت: " که اینهمه کادو میدادن بهت؟"

گفتم: " که تازه به تکلیف می رسیدم. اینهمه نماز قضا نداشتم. روزه ی قرضی. که لذت عبادت رو از نو می چشیدم. که قلبم هنوزم مثل نه سالگیم سفید و صاف و پاک بود..."