Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

نی نی سایت آخه؟ :))

یه چیزی بگم بخندین.

چند هفته پیش یه روز عصر سین که از سر کار برگشت، هنوز کامل لباساشو عوض نکرده بود که بی مقدمه پرسید: تو الان چند هفته ته؟ گفتم: سیزده. چطور مگه؟ گفت هیچی. آخه از نی نی سایت چندتا مقاله واسم ایمیل شده بود می خواستم ببینم هفته رو درست می دونم یا نه! 

خدایا! اگر بدونید چقدر خندیدم. تا مدتها هر وقت از سر کار می اومد می گفتم: از نی نی سایت چه خبر؟ مقاله جدید چی داری برامون؟ :)))))  

یعنی اصلا از نی نی سایت زنونه تر و خاله زنک تر داریم تو دنیا؟ :)))))


ولی جدا از اون شوخی ها و خنده ها، بهترین حس برای یه مادر باردار اینه که بدونه همسرش براش ارزش قائله و تمام مسائل مربوط به بارداری و بچه برای اون هم مهمه و پیگیره. سین واقعا تو این روزا همراه خیلی خوبیه و با تمام انرژیش برای من و دخترش وقت می ذاره :)

تغییر کنیم یا نکنیم؟

اتفاقی از مکالمه کوتاه من و سین، فهمید می خوایم بریم شهروند خرید کنیم. با صدایی که سعی می کرد آروم و منطقی به نظر برسه گفت: یکم خونه تون رو تجهیز کنید. مواد غذایی فاسد نشدنی مثل روغن، ماکارونی، مواد شوینده...از این چیزا بیشتر بخرید و نگه دارید. اوضاع داره خراب میشه. شماها جوونید دوره قحطی جنگ رو ندیدید. ماها تجربه داریم. الان مردم ریخته ن تو فروشگاه های بزرگ و دارن همه چیزو می برن. فکر آینده باشید...

من و سین بدون اینکه به هم نگاه کنیم هرکدوم به نحوی از شرکت توی این بحث امتناع کردیم و نه موافقتی نشون دادیم و نه مخالفتی. شهروند آرژانتین مثل بقیه جمعه ها شلوغ و پر هیاهو بود. قفسه ها پر بودن از مواد غذایی و شوینده و ظروف و غیره. سین تو هر ردیف داشته های خونه رو باهام چک می کرد که فلان چیز رو داریم؟ من یکم فکر می کردم و می گفتم اره، یا نصفه س ولی فعلا نیازی نیست، یا نه تموم شده یکی بردار. هیچکدوم اصراری به خرید زیاد نداشتیم. تو صف تسویه به چرخ های خرید مردم نگاه می کردم. اکثرا خریدهاشون شبیه خریدهای معمول یه خانواده بود. جز دو سه تا چرخ که مثلا ده دوازده تا شامپو لورئال دیدم یا پنج تا کیسه بزرگ پودر لباسشویی. تو مسیر برگشت از سین پرسیدم به نظرت خرید بیش از نیاز درسته؟ گفت نمی دونم به هرحال واقعیت جامعه س. داریم وارد فاز قحطی می شیم. گفتم پس اون بحث فرهنگی ش چی میشه؟ فرهنگ ما از کی از کجا باید درست بشه؟ اگر من و تو هم بخریم و تو انبار جمع کنیم با بقیه احتکار کننده ها چه فرقی داریم؟ خودمون نمی شیم دامن زننده به این موج؟ گفت نمی دونم و راه افتادیم سمت ماشین.

تو تموم مسیر برگشت به خاطره ای فکر می کردم که اتفاقا همین آدمی که به ما گفت بخرید و جمع کنید برامون تعریف کرد. اینکه دوستایی داشتن که تو آلمان زندگی می کردن. همسایه طبقه پایینی شون یه خانوم مسن بوده که اینا رو حساب فرهنگ ایرانی و محبتی که به بزرگ سالها دارن هوای این زن رو داشته ن. یه زمانی به گوششون می رسه که قراره برنج گرون بشه. اینام می رن به جای یه کیسه برنج سه تا می خرن. یکی هم می برن برای این خانومه و براش توضیح می دن که برنج قراره گرون بشه. خانومه برنج رو قبول نمی کنه و با تلخی خیلی زیاد می گه یا برید برنجها رو پس بدید یا زنگ می زنم به پلیس که به جرم احتکار ببره باباتونو دربیاره! 

تعجب کردید نه؟ منم وقتی شنیدم تعجب کردم. برای مای ایرانی جهان سومی خیلی عجیبه که برای یه کیسه برنج زنگ بزنی پلیس و بگی طرف داره احتکار می کنه. چون ما هیچوقت فکر نمی کنیم تغییر از ما شروع می شه!

دختری یا پسر؟

"امروز جنسیت بچه مون مشخص می شه."

بیشتر آدمهای دور و ورم که این جمله رو ازم شنیدن بلافاصله پرسیدن: خودت دوست داری چی باشه؟

تا همین یک ماه پیش که مادر شوهر و پدر شوهرم سر میز شام گفتن " پسره" و من با خنده گفتم اگر پسر باشه میارم شما بزرگش کنید، صد در صد دلم میخواست یه دختر داشته باشم. ولی از بعد اون شب با خودم عهد کردم هرکی پرسید چیزی نگم. اول فقط به این خاطر بود که نمی خواستم چیزی توی ذهن اطرافیان باقی بمونه که بعد اگر بچه پسر شد یه وقت بهش نگن پدر مادر تو دلشون دختر می خواست. ولی بعد کم کم دلیلم عوض شد. هرچی روزهای بیشتری گذشت و اتفاقات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیشتری افتاد، و هرچی سین بیشتر از تمایلش به مهاجرت گفت، تمایل منم به داشتن پسر بیشتر شد! می دونم این چیزی که میگم برای خیلی ها قابل قبول نیست ولی حس درونی خودمه و البته مقایسه شرایط بچه های دوتا خواهرهام! اینکه توی شرایط ما بزرگ کردن پسر یکم راحت تر از بزرگ کردن یه دختره! هزار و یک دلیل شخصی دارم و همه شون برمیگردن به اولویت های تربیتی ای که توی ذهنم دارم. داشتن دختر خیلی شیرینه ولی برای خانواده هایی مثل ما با زمینه های مذهبی، تربیت کردن دختری با استانداردهای دینی (جدای بقیه مسائل تربیتی) واقعا سخته. نمی گم برای پسرا آسونه. ولی مسئله اینه که برای دخترها دین یه وجه ظاهری هم داره که حالا فکر کنین بخواین روش تاکیدی هم داشته باشین اونهم توی یه کشور دیگه!

حالا اینا که همش حرفه. ادم از یک لحظه بعد خودش خبر نداره. ولی به هرحال فکر ها و نگرانی ها و دغدغه ها هر لحظه با ما هستن. فکر کنم برای استرس امروز، در حال حاضر بهترین کار، گذاشتن هدست رو گوش و تر و تمیز کردن خونه س تا آماده بشیم برای مواجه شدن با اولین واقعیت بچه دار شدنمون: جنسیت!

ها راستی! از یه جهت دیگه م خوشحال می شم که بچه مون پسر باشه. اونم اینکه دیگه با دختر عموش مقایسه نمی شه! 


بعدا نوشت: مشکلات ویار سه ماهه اول تا حد خیلی زیادی مرتفع شدن. و دیروز یه درد دیگه رو تجربه کردم! سردرد طولانی و بدون بهبود و عجیب غریب که حدس می زنم از فشار بالا بود :|  خدایا میشه بهشت رو از زیر پای مادرا برداری؟ :|