هرچی زل می زنم به این صفحه ی سفید کلمات رو انگشت هام نمی شینن. دیشب نامزدی عزیزترین دختر خاله م بود و من هنوز از خلسه ی شیرین دیدن شادیش در نیومده م. چقدر توی این سالها شاهد بالا و پایین شدن احساساتش بودم. چقدر با هم قدم زدیم و اون از ترس هاش گفت و من دلداریش دادم. چقدر انتظار کشیدیم برای اون شاهزاده ای که قرار بود یه بغل محبت و پشتگرمی با خودش بیاره...
دیشب، فری من بود! من شیش سال پیش. شاد، ذوق زده، عاشق، پر از انرژی، پر از تجربه های تازه، پر از حس های نو...
دیشب، من فری بودم! می خواستم با تمام وجود به خودم و نامزدم و مهمون هام خوش بگذره. واسم مهم نبود که همه فکر می کنن عروس باید خیلی سنگین رنگین باشه. مثل برق تو سالن راه می رفتم و جوونایی رو که پشت سرم میومدن قال می ذاشتم. خنده هم از روی لبام نمی رفت و از بالای جایگاه عروس برای مهمونام دست تکون می دادم...
دیشب احساس می کردم دوباره همون دختر 23 ساله م که شادی عاشقی برق انداخته بود توی چشمام...توی موهام...توی پوستم...عروسا رو دیدین حتی بدون آرایش هم از کیلومترها اوونور تر داد می زنن که عروسن؟ انگار یه شادی زیر پوستی به چهره شون نور پاشیده. خنده هاشون یه جور دیگه س، نگاهشون حتی...
میم می گه خبر نامزدی دختر خاله ت رو که شنیدم یاد دوران نامزدی خودت افتادم. بیا و بنویس از اون روزا. ولی من نمی تونم! به اون شب و روزای بعدش که فکر می کنم گریه م می گیره. دلم تنگ می شه واسه حال و هوام. نه اینکه دیگه سین رو دوست نداشته باشم. نه! که هنوزم نفسم واسش می ره. که سر میز خاله هام، وقتی بحث کراوات می شه، با یه قیافه ی حق به جانبی می گم: دوماد خوش تیپ باید پاپیون بزنه! اونم مشکی! و صد البته با کت و شلوار مشکی!!! و خاله هام غش کنن از خنده و یکی در میون بگن: یکم شوهرتو تحویل بگیر!! آره من عاشق سین ام. اما اون شب، شب نامزدیمون، بهترین شب عمرم بود. عکس هدیه ی آتلیه رو گذاشته بودیم جلومون و محو عکس شده بودیم. انگار که اون دوتایی که تو عکس دارن با تمام وجود می خندن دو نفر جدا از خودمون بودن! بوی بولگاری دیوونه م کرده بود. باورتون نمی شه. ولی من تکون خوردن پیرهن سین رو از تپش قلبش می دیدم! اونشب ما خوشبخت ترین آدم های روی زمین بودیم. اون شب و روزهای بعدش...
بذارین دیگه نگم. همین آهنگ خاطره انگیزی که تو گوشم داره پخش می شه برا دیوونه کردنم بسه! بیشتر از این اگر به روزایی فکر کنم که مثل یه تابلوی نقاشی نفیس گوشه ی دلم آویزونش کردم، صد در صد بغضم می ترکه...
خدایا یه کاری کن همه ی آدمایی که می شناسمشون این خوشبختی رو بچشن. الهی آمین...
پ.ن: فری عزیزم. نمی دونم با اینهمه عشق و عاشقی دیگه کی وقت می کنی دوباره اینجا رو بخونی. فقط بدون دارم با لحظه لحظه ی این روزات دوباره از نو عاشقی می کنم :* آرزوم خوشبختیته عروسک!
ان شالله عروسی نوه نتیجه هات ننه
به سلامتی
چطوری یار با وفا؟ :*
مریم جونم سلام،
عزیز من فیسبوک أم رو دی اکتیو کردم... گلم از اون دفترای خوشگلت میخوام، چه کنم؟
اخه من فقط از همون طریق ثبت سفارش میکنم. و اینکه کد و لینک عکسش رو لازم دارم
اینووو خوب گفتی !!! واقعن موافقم :-* :)) دوماد خوش تیپ باید پاپیون بزنه! اونم مشکی! و صد البته با کت و شلوار مشکی!!! و وووو.... اسمشم سهیل باشه! :)) :-*
مریم... ایشالا همیشه خوشبخت باشی عززیزم خیلی بهم چسبید این پستتوو یاد نوشته های اون موقع عات افتادم :-*
سلام مریم جونی
خوشحالم گه خوشحالی.
یه سوالی داشتم اونم اینه که تو به فکر نی نی آوردن نیستی؟آخه من هم تقریبا هم سن و سال تو هستم و خیلی از بابت این موضوع نگرانم نه خیلی آماده نی نی دار شدن هستم از اون طرف از اینکه سنم داره میره بالا میترسم
شاید بتونیم یه جای خصوصی تر در این باره صحبت کنیم :)
وااااای اصلا دوران نامزدی تو واسه منم هیجان انگیز بود. همش منتظر بودم ببینمت واسم تعریف کنی. چقدر تر و تازه و پر انرژی بودی واسم. خیلی کیف داشت اون روزا. روز نامزدیت که دیگه هیچیییییی. چقدر خوش گذشت. همه چی بهترین بود. یکی از روزای خوب زندگی من بود چه برسه به تو :))))
به هر حال من و وحید هنوزم عاشقتونیم
من و سهیل هم عاشق هر سه تاتونیم :دی :* :* :*
آخی ایشالا خوشبخت باشن و همیشه خندون و عاشق. منم هفته ی آینده نامزدی یکی از بهترین دوستامه که از 2-3 سالگی همبازی بودیم تا الان. خیلی ذوق دارم توی لباس عروس ببینمش. ایشالا خدا این حس های خوب رو نصیب ماوهم بکنه. خیلی پستت حس قشنگی داشت مریم.
عاشقانه تونو دوس دارم
به امید یه روزی که ما هم ....
مریم
چی میتونم بگم؟ جز این که مثل همیشه با خوندن این هنر زیبات اشک ِ که تو چشام جمع میشه،که اگه خونه بودم کلی سرریز میشد، اما اینجا یواشکی داره کلی دلم واست ضعف میره.
اگه بدونی چقدر بهم نزدیکیم که وقتی دارم اینو مینویسم بهم اس ام اس میدی که : فری سر کاری؟ منم دل تو دلم نباشه زنگ بزنم بهت بگم مریم عاشقتم با این همه حسای مشترکمون و درک متقابلت.
منم پست های اون روزات رو با خوندم این پستت یادم اومد،یادم اومد اون موقع( با اون حال و روزی که داشتم و خودت میدونی)، میدونستم حس عاشقی و تجربه های تازه که داری تعریف میکنی برام اتفاق خواهد افتاد و اینی نیست که الان توشم. می فهمیدم چی میگی ولی میدونستم یه چیزیه غیر اون چیزی که خودم اون موقع درک میکردم. منتظر بودم همین روزی برسه که واقعا بفهمم چی داری میگی.
خوشحالم...
خوشحالم که همش واسم جدید و دوست داشتنیه.
خوشحالم که تو رو دارم و میتونیم باز مثه اون موقع ها این حسا رو تقویت کنیم و راجع بهش حرف بزنیم.
خوشحالم که بهم لطف و مهربونی کردی و راجع بهم نوشتی.
خیلی دوسِت دارم مریم
بی صبرانه منتظر دیدنت و شنیدن حرفای شیرین و تاثیر گذارتم.
بوس :* :) :')
بوس و بغل و پچ پچای دخترونه باشه واسه وقتی دیدمت. خیلی عزیزی :*
من که دیگه واقعا هیچ اشتیاق و دلخوشی برام نمونده واسه دوتا شدن و ازدواج...اون روزها که اشتیاق و انرژی داشتم خبری از این حرفها نبود و بی هیچ اتفاقی رسیدم به 30 سالگی.. دیگه بعد از این دیگه نه عاشقی اتفاق میوفته مه دیگه من اون دختر شاد و شنگول 20 و چندساله ام! هرچیزی در زمان خودش زیباست. ازدواج وقتی عشق همراهش نباشه وقتی انرژی و شوری براش نداشته باشی اصلا زیبا نخواهد بود. خوش به حال اونها که کسایی که اومدن خواستگاریشون و بله گفتن واقعا خواستن و دوست داشتن.. و خوش به حال ازدواجهای به موقع.
عزیز دللللللللللم نگو اینجوری قربونت برم. باور کن به چشم خودم کسایی رو دیدم که توی چهل سالگی ازدواج کردن و الان خیلی خوشبختن. چهارتا موردش جلوی چشم خودم بوده. اصلا این فکرا رو نکنننن
مریم....چرا اون حس، اون روزا برنمیگرده..چه التهاب شیرینی..چه روزهایی...همه چیز زیباست..پلکانی از رنگین کمان آدم رو میبره به آسمون...آخ..
مریمی چون حال و هوای عروسیه یه فکری بسرم زد
میشه آدرس ایمیلت رو بهم بدی؟
malmali84@yahoo.com
اصن من کارم یه چیز دیگه بود که اومدم، با این حس و حال یادم رفت!!!
یادته برای نامه نوشتن برنامه داشتی؟؟
من نامه میخوام خووووو!!
انقدر از فازش در اومده م که نه حسش هست نه وقتش :))))
اوومممممممم...ما رو بردی تو خاطرات
مرسی که اجابت کردی. این روزا ، قطعا زیباترین روزهای زندگی هر دختریه. بعد اگه ادم دور و بریاشم باهاش صمیمی و همراه باشند که دیگه خداسسسسس. من واقعا انقدر نوشته های اون روزاتو خوندم که اولا حفظم دوما عینا انگار خودم اونجا بودم :)
راستی؟ کی گفته عروس باید سنگین باشه ؟
عروس دقیقا باید یه کمر داشته باشه کانه فنر :))
کاشکی منم یه دختر خاله یا حداقل یه کازین شبیه به خودم داشتم ...
الهی :)
نوشته ت خیلی قابل درک بود :)
منم از وقتی ازدواج کردم، دعام شده که این خوشبختی روبه همه بچشون :)
به به پست چه حسای خوبی داره ، مبارکش باشه خوشبخت باشه ، و تو مریم لحظه لحظه عاشق تر قبل باشی و حس های خوب داشته باشی
خدا رو شکر که شادی. خدا رو شکر که شادن.
خدارو شکر که 11 سال از اون روز گذشت و من کمتر خاطرات تلخ شب عروسیمون رو به یاد میارم.
نمیدونم چه کسی ولی یک سری سوء تفاهم این حس قشنگ رو از ما گرفت و مطئنیم که دیگر نمی تونیم این تجربه رو تکرار کنیم.
به هر حال الحمدلله و امیدوارم خدا شما دو تا رو برای هم حفظ کنه.
عزیزم <3 کاملا حس ت رو فهمیدم،ایشالا که فری خانم هم مثل شما خوشبخت بشن.یهو پست هایی که تو اون یکی وبلاگ راچع به فری بود یادم اومد :دی
آمــــــــــــــــــــــــین