طرف بشینه کنارم، با یه چوب باریک و تیز. هر از گاهی درست وقتی انتظارش رو ندارم، وقتی تو حال و هوای خودم فرو رفته م و احتمالا دارم به فلسفه های زندگی فکر می کنم و سعی می کنم بوی تعفن افکار بغل دستیم رو نادیده بگیرم، چوب رو محکم توی پهلوم فرو کنه! من از جا بپرم و نگاه عاقل اندر سفیهم رو پهن کنم روش. دوباره یکم بگذره و حواسم رو از صدای وز وزش پرت کنم اون دور دورا، که دوباره چوبش محکم بره تو پهلوم که یعنی گوشت با منه؟ برگردم با غیظ نگاش کنم و یکم خودم رو جا به جا کنم که ازش دورتر بشینم. اون به وز وزش ادامه بده و من خودم رو بزنم به نشنیدن ولی از گوشه چشم حواسم به چوبه باشه و اینبار تا دستش رو بالا بیاره که پهلوم رو سوراخ کنه، مچش رو تو هوا بگیرم و با چشمایی که ازشون خون می چکه زل بزنم تو چشماش و آن چنان بلند داد بزنم: "چه مرگته؟" که پشماش بریزن و پنجاه سال پیر شه و قبل از اینکه به مرگ طبیعی دار فانی رو وداع بگه، گردنش رو خرد کنم تا حرصم خالی شه! بعد با یه لگد جسد بوگندوشو از روی نیمکت پرت کنم پایین و دوباره تو افکار خودم غرق بشم.
حیف که فقط یه فانتزیه. وگرنه من در مقابل آدم های زخم زبون بزن همون قدر ساکت و آرومم و همونقدر لبخند می زنم که وقتی پشت شیشه ی یه گل فروشی وایمیسم و محو گل هاش می شم! و این آرامش من انقدر روی اعصاب هست که طرف چوبش رو محکم تر و محکم تر توی پهلوم فرو کنه! خودم که جربزه ش رو ندارم یه مشت بزنم تو چشم طرف که تا آخر عمرش لال شه. ولی یه فانتزی دیگه دارم که همینجور که یارو داره وز وز می کنه و سیخونکم می زنه و من لبخند می زنم، یکی بزنه سر شونه ش و بگه: " با خانوم کاری داشتی؟" بعد یارو وز وزوهه برگرده ببینه یه هیبتی مثل غول بی شاخ و دم پشتش وایساده که اگه سر پنجه ش وایسه به خط کمربندش هم نمی رسه! بعد آقا غوله یقه ی وز وزوهه رو مشت کنه و از زمین بکندش و پرتش کنه اون سر دنیا. بعد دوتایی با آقا غوله قدم زنون بریم سمت افق و کم کمک محو شیم...
پ.ن: امیدوارم این نقاشی هول هولکی حق مطلب رو ادا کرده باشه!
یعنی من عاشق این فانتزیاتم...از کجات میاری این چیزارو؟ این غوله عالیییی بوود..
اشتباه میکنی مریم.گاهی باید حرف زد...بعضیا از روی عمد زخم زبون میزنن..اما بعضیام از دل تو بیخبرن و روحشونم خبر نداره که حرفشون برای تو زخم زبونه..گاهی باید از این دلت حرف بزنی...گاهی هم خودت باید غول خودت بشی.
میدونی چیه،خودمونو میبینم که پیر شدیم و من هنوز دارم به تو میگم که حرف دلتو بزن!!
و من عوض نمی شم که نمی شم که نمی شم :))))
چه مثل هم هستیم ... البته من گاهی فورانهای وحشتناکی دارم :دی
چه غول هپلی :)
بعله بسیار هپل ولی قدرتمند می باشند :دی
وای منم یه غول میخوام!
من خاموشم ولی همیییشه میخونمت بانو!
خوب می کنی :)
این غوله تو نقاشی شبیه باباها شده ، یه بابای خسته :)
و کر و کثیف :))
غول نازنینیه. مطمئنا یه عده مون حتما به یکی ازین غولها نیاز داریم.
همه ی دخترا به یه غول نیاز دارن که وقتی از پس دنیا برنمیان پشتشون بهش گرم باشه
همینجا اعلام آمادگی میکنم جهت ضرب و شتم کلیه ی وز وزوهای دوروبرت، با همین نیم وجب قدم
غول من میشی؟؟ :دی