هیچوقت که آدم جدل نبوده م. همیشه هرجا بحثی بوده سعی کردم از کنارش آروم بگذرم. اما قبل تر ها اگر صحبتی بود که کمابیش درباره ش اطلاعاتی داشتم، در صورت مناسب بودن جو، یکی دو جمله در دفاع از باورم می گفتم. تازگی اما نه تنها وارد هیچ بحثی نمی شم، که خشم پنهانی در درونم به وجود اومده که نمود ظاهریش خنده ای عصبی، تکون دادن دست و گفتن این جمله - بلافاصله بعد از شنیدن اولین کلمات از دهان طرف - که: "نمی خوام در موردش حرف بزنم!!!" تازگی خیلی ها - و اکثرا بزرگتر ها که توقع همچین عکس العملی رو از من ندارن - از من رنجیده می شن. اما به جاش دلم خنک می شه!!
آره من درونم یه خشم پنهان هست! و مقصر تمام آدمهایی هستن که فکر می کنن تنها رسالتشون توی این دنیا هدایت کردن من به راه مستقیمه!! خسته شدم از بس هرجا نشستم، به جای حال و احوال و همدلی و هم صحبتی، یه بحث اعتقادی رو پیش کشیده ن و خوب لگد مالش کردن و با یه قیافه ی حق به جانب منتظر شده ن که تاییدشون کنم! خسته شدم از بس آدم توهم زده ی خود پیامبر انگار، خواسته بهم بگه چیزی که بهش ایمان دارم غلطه و چقدر احمق و ساده م و هیچی نمی فهمم و فقط اونه که همه چیز رو حتی از خود خدا هم بهتر می فهمه! خسته شدم از بس از اون بچه ی سیزده ساله تا اون بزرگتر مو سفید سعی کردن منو ارشاد کنن و اصول دین یادم بدن - اونم دین خودشون ! - خسته شدم از این آدمایی که حرف اول مجالسشون دموکراسیه اما اولین و ساده ترین اصل دموکراسی رو که احترام گذاشتن به عقاید دیگران و پذیرفتنشون با هر تفکر و آیینی هست، تو دستگاه افاضات و کوبیدن اقشار مختلف جامعه و احمق نشون دادن دیگران، له می کنن! تمام این سی سال سعی کردم همه ی آدم ها رو با هر تفکر و هر باوری دوست داشته باشم. سعی کردم با همه کنار بیام و هیچوقت به خودم اجازه ندادم کسی رو تفتیش عقاید کنم! اون هم فقط و فقط به خاطر اینکه عمیقا باور دارم که من بر حقم و دیگران ناحق! همیشه سعی کردم از هر بحثی دوری کنم چون همیشه معتقد بودم دانشم در حدی نیست که بتونم اگر چیزی رو خراب می کنم بهترش رو جایگزین کنم. اگر اعتقادی هم هست در درون خودم شکل گرفته و هیچ اصراری ندارم به زوووووووور تو حلق دیگران فرو کنم! اما دیگه به جایی رسیده م که برام مهم نیست کی داره سعی می کنه از بالای منبرش منو به زور ارشاد کنه. چون همون اول بحث تمام خشمم رو بیرون می ریزم و بهش می فهمونم که دهنش رو ببنده!
چی میشد اگر هر کدوم ماها هربار خواستیم دهن باز کنیم و بحث عقیدتی راه بندازیم، اول تا ده بشماریم؟ ده ثانیه فکر کنیم که دانش ما چند درصد از این بحث رو پوشش می ده، و به احساس آدم روبروییمون فکر کنیم که آیا دوست داره وارد این بحث بشه یا نه!؟ چی میشد به اعتقاد اون آدمی که محبوبت ترین کتاب هاش خاطرات همسران شهیده همونقدر احترام بذاریم که به آدمی که صادق هدایت می خونه! یا مثل اون خانواده ی زاهدانی زندگی بکنیم که می گفت شوهرش و یکی از خواهر هاش شیعه ن و برادر شوهرش و اون یکی خواهر شوهرش سنی! حتی مادر شوهر و پدر شوهرش یکی سنی بودن و یکی شیعه! که می گفت خیلی با هم خوبیم، کلی رفت و آمد داریم، هوای همدیگه رو داریم... چی میشد ما هم به اعتقادات هم کاری نداشتیم!؟
پ.ن: عنوان پست مصرعی از خیامه که این روزها همش جلوی چشممه! یه جوری که هربار می خواد پام بلغزه و به گناهی بیوفتم، به چادرم فکر می کنم و این مصرع رو با خودم زمزمه می کنم...
سلام مریمی،
حالا کاش اطلاعات درستی هم داشتند...درد اونجایی بیشتره که با اطلاعات نداشته و صرفا بر اساس یه فرضیه، یه خط اس ام اس، یه شایعه و از این قبیل، بحث که راه می اندازند هییییییییچ! به زور سعی در اثبات اون هم دارند!!!
پ.ن1: با نظر نازنین ^^^ هم به شدت موافقم امااااااان از بیکاری اماااان!
پ.ن2: بگردم برای خستگیت مریم ِ خوب ِ خدا!
http://rangirangi.com/mosahebe-mary-namadi/
کارات عاااااااااالین مریم جون، مخصوصا اون 4تا دخترا که وقتی دیدم عاشقشون شدم .... بهت افتخار میکنیییییم
مرسی عزیزممممممم :******
بعضی حرفا اینقدر حرف دل آدمه و اینقدر فضای اون حرفو با تمام سلولات درک کردی که فقط می تونی به احترام اون آدمی که این حرفو زده بایستی و بهش ادای احترام کنی و بگی منم مثل توام ...
درد مشترک...
جانا سخن از زبان ما می گویی ...
متاسفانه....
دنیای ما پر شده از آدمهاییکه کارشون فقط قضاوت کردن و حکم دادنه و بعد هم تفتیش افکار و عقاید...عمل هم صفر...
متاسفانه
متاسفانه در هم جا هستند این افراد و باعث اذیت دیگران میشند، کاش میفهمیدند این برخورد خودشون گناه بیشتری داره ولی متاسفانه هیچ راه هدایتی براشون نیست مگر خدا بهشون نظر لطفی کنه
معاشرت با این آدمها دردناکه!!!
اهم! خب...ببین اصولا مردم در ایران بیکارن. وقت آزاد الا ماشالله. بعد حوصله شون سر میره. یه خمیازه می کشن یه خورده به در و دیوار نگاه می کنن، ببینن چیزی هست باهاش ور برن یا نه. بعد تو بگو دریغ از یک سرگرمی سازنده. چی کار می کنن؟ هیچی. یهویی تو رو می بینن که مثل اونها نیستی و اونجاست که دددداااااررررررررررااااان: بذار یه خورده سرگرم شیم و گیر می دیم به شمای نوعی و ارشادتون می کنیم!
مریم ول کن! من حتی این کار تو رو هم نمی کنم. در اون لحظه آدمها می شن یک موجود صامت که دهنشون داره باز و بسته می شه و من چیزی نمی شنوم و فقط هر از چند گاهی سرم رو به نشونه تاکید تکون می دم!
و این یکی از دلایلی هست که نمی خوام برگردم ایران و اینجا با ایرانی جماعت کاری ندارم!
تحلیلت از مردم ایران عالی بود! ولی نمی تونم لبخند بزنم و تاییدشون کنم چون تاثیر مستقیم توی زندگیم دارن! و اگر تتاییدشون کنم پاشونو هی درازتر و درازتر می کنن!!
من گیج شدم. ینی شما که مذهبی هستین هم مخاطب افاضات مذهبیون در باب هدایت نوع بشر قرار میگیرین؟
من از هر دو طرف مورد هجومم عزیزم و بیشتر از طرف آدم های مذهب گریز.