تنها راه فرار از غولی به نام "غروب جمعه" اینه که از این کشور برم :|
پ.ن: نمی دونم امروز دهمین یا یازدهمین جمعه ای بود که سین به خاطر کلاس کنکورش منوتنها می ذاشت. فقط می دونم از یکی دو هفته ی دیگه اوضاع خیلی بدتر می شه و من تمام جمعه رو با آقا غوله تنها می مونم!!
من آدم روابطم. آدم آدمها. آدم دوست ها. آدم فامیل. با آدم ها که هستم شادم. من آدم اجتماعم.
حرف روز تولد بود. و صفحه ی "متولدین دی ماه" در فیص بوک. و اینکه بعضی وقت ها نوشته هاش چقدر شبیه ما دی ماهی هاست. که ناراحت نمی شیم، نمی شیم، نمی شیم، اما وقتی آدمی، رابطه ای، دوستی از چشممون بیوفته به طرفه العینی از زندگیمون حذف می شه. بعد دردم اومد. از به خاطر آوردن رفاقت هایی که بیش از توانم حتی براشون خرج کردم. و آدمهایی که قلبم براشون می لرزید از بس که دوستشون داشتم. اما افتادند. یک دفعه. هزار تیکه شدند. بعد هم رفتند قاطی خاکروبه ها. یک دی ماهی وقتی به این مرحله می رسه خیلی درد می کشه. انگار که عزیزش رو زیر خاک بکنه. من آدم روابطم. دردم میاد که روابطم رو خاک کنم. اما یک دی ماهی، مغرور هم هست. هیچوقت با غرور یک دی ماهی شوخی نکنید. دی ماهی تحمل بی محلی نداره. یکهو رو برمی گردونید و می بینید کنارتون نیست. توی سکوت رفته...
یکهو توجهم جلب شد. به عکس های قبلی نگاه کردم. و حجم زیادی که هنوز ویرایش نشده بودند. حسم درست بود. در تمام عکس ها، حتی آن قدیمی ها، روز عروسی، یا عکس های خانوادگی، دو نفره های میان سالی، سفرها، کنار دریا، زیر درختان، همه جا یک چیز مشترک وجود داشت... نگاه پراشتیاق، خودخواهانه و سنگین مرد...عجیب بود. هرجا مرد هم در تصویر حضور داشت، نیم رخ صورتش به دریچه ی دوربین بود و نگاه خیره و لبخند رضایتمندش رو به زن - که بی تفاوت به لنز زل زده بود-. تضاد سرمای نگاه زن و حرارت نگاه مرد!
قضاوت کردید، ها؟ زود است.
بچه که بودم یک بار به مامان گفتم: من این زن را دوست ندارم. خواهرش را دوست دارم. خواهرش مهربان است. مامان نگاهی زیر چشمی به زن انداخت و دهانش را تا نزدیکی گوشم پایین آورد و گفت: زن مهربانیست. تو را هم خیلی دوست دارد. تقصیر از او نیست. قرص ها لبخندش را دزدیده اند.
بچه ها چیزی از دل مردگی نمی دانند. و قرص ها. و دردها. اما چیزی در درونم جان گرفت. حسی شبیه دلسوزی. و این حس در من ماندگار شد.
ویرایش عکس ها از من نیروی غیر قابل باوری می گیرد. با هر قلمی که روی چهره ی زن می کشم یکی از دردهایش برایم زنده می شود. محدودیت ها، حبس های خانگی، ممنوعیت دیدار با مادر،قطع رابطه با خواهر، غیرتی بازی های احمقانه ، مهمانی های نرفته، بالا پایین زندگی، تصادف وحشتناک پسر، طلاق دختر، افسردگی شدید، قرص، قرص، قرص، سردی، بی محلی، بی خیالی...
تصویر مرد را که می بینم با تمام وجود دلم می خواهد با قلم قرمز روی نقش مُهر پیشانی اش بنویسم: تو عاشق نیستی، خودخواهی! دلم می خواهد فریاد بکشم: تو قاتلی!
I've seen the world
Done it all, had my cake now
Diamonds, brilliant, and Bel-Air now
Hot summer nights mid July
When you and I were forever wild
The crazy days, the city lights
The way you'd play with me like a child
Will you still love me when I'm no longer young and beautiful
Will you still love me when I got nothing but my aching soul
I know you will, I know you will
I know that you will
Will you still love me when I'm no longer beautiful
I've seen the world, lit it up as my stage now
Channeling angels in, the new age now
Hot summer days, rock and roll
The way you'd play for me at your show
And all the ways I got to know
Your pretty face and electric soul
Dear lord when I get to heaven
Please let me bring my man
When he comes tell me that you'll let him in
Father tell me if you can
Oh that grace, oh that body
Oh that face makes me wanna party
He's my sun, he makes me shine like diamonds
Will you still love me when I’m no longer beautiful
Will you still love me when I’m not young, and beautiful