Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

سفر به ترکیه 2

بخش سوم

سلام استانبول!


هرچقدر فرودگاه امام خمینی بی نظم  اعصاب خرد کنه، فرودگاه آتاتورک استانبول با همه ی شلوغیش  نظم داره و آدم رو حرص نمی ده. میله هایی که تو مسیر گیت پاسپورت هستن صف منظمی رو میسازن که بهانه ی هرج و مرج رو از هرکسی می گیرن. اما به خاطر بزرگی فرودگاه احتمال گم شدن هست! مثل یکی از دوستان که به جای رفتن به گیت پاسپورت برای خروج، داشتن می رفتن ایتالیا :)) کلا تجربه سفر به خارج از کشور بهم یاد داد زیاد سوال بپرسم! وگرنه یا گم می شم، یا سرم کلاه می ره!

ترولی های فرودگاه آتاتورک مجانی نیستن. فیلم ترمینال رو دیدین؟ دقیقا همونجوری باید برای آزاد کردنشون یک سکه ی یک لیری توی چرخ بندازید تا بتونید ببریدش. پس یا از ایران یه مقدار کمی با خودتون لیر ببرین، یا به محض رسیدن توی صرافی فرودگاه، یکم دلار چنج کنین. یه اتفاق بامزه ای هم برای من افتاد. از اونجایی که اولین بار بود پول های ترکیه رو می دیدم،نمی دونستم دقیقا چقدر باید توی چرخ بندازم تا آزاد بشه. برای همین از یکی از کارکنای اونجا ، که مسئول جمع کردن چرخ ها بود پرسیدم. پرسیدن که چه عرض کنم؟ ترکیه ای ها تقریبا اصلا انگلیسی نمی فهمن. البته نسل جدیدشون دارن بهتر می شن. اما کلا ایرانی ها خیلی بیشتر انگلیسی بلدن. من یه مشت سکه به این آقا نشون دادم که یعنی کدومو بندازم تو چرخ؟ اقاهه م پولا رو از من گرفت و یکی ش رو انداخت و بقیه رو گذاشت جیبش! یکم نگاش کردم و با اشاره گفتم پولمو بده بینیم با! اونم هی می خندید اشاره می کرد نه مال خودمه! منم هی با خنده گیر شد مبهش که بده بینم پر رو نشو :دی خلاصه سکه ها رو برگردوند. منم چون کلا خیلی خوشحال و شارژ بودم یه یک لیری رو به خودش بخشیدم :دی


از در فرودگاه که بیرون رفتیم بوی سیگار و دود ماشین مثل یه غول سیاه بغلمون کرد! اولش به نظرم عجیب نیومد. چون ترمینال و فرودگاه و ایستگاه های قطار خودمون هم همینطورن و قشر تاکسی ران به شدت سیگار می کشن. اما به مرور وقتی وارد مردم شدیم، از تعداد زیاد سیگاری های ترکیه وحشت زده شدم. سیگار برای مردم ترکیه مثل آدامس برای ماست! حتی بارها شد که کسی رو دیدم که سیگار جدیدش رو با سیگار قبلیش روشن می کرد! و این فقط مختص آقایون نیست! این رو گفتم اما انصاف هم دارم. فرهنگ مردم ترکیه در مکان های عمومی تحسین برانگیزه. شما بوی سیگار رو توی هیچ مغازه ای نمی شنوید، هیچ پاساژی، هیچ ایستگاه تراموا یا مترو یی، توی مکان های دیدنی، نمایشگاه ها، اتوبوس ها، تاکسی ها، کشتی ها...توی هیچ جای عمومی بسته ای شما سیگار نمی بینید. برای همین روز اول رسیدنمون وقتی - طی یک ماجرای طولانی - از راه نرسیده رفتیم نمایشگاه - که الحق مزخرف ترین نمایشگاه عمر همه مون بود - برای منی که بیرون از سالن نمایشگاه منتظر جمع بودم، جهنمی در گذر بود! چون هرکسی که از در سالن نمایشگاه بیرون می اومد دست توی جیبش می کرد و سیگارش رو در میآورد!!! حتی شاید تصورش برای شما ممکن نباشه که همزمان حداقل ده نفر دور شما سیگار بکشن!



بگذریم. روی تور ما ترانسفر فرودگاهی بود. یک ون بزرگ مشکی. فاصله ی فرودگاه تا میدان تکسیم خیلی زیاده و ما مسیر طولانی ای رو تا هتل داشتیم. هیجان زده بودیم و چشم از پنجره ی ماشین برنمی داشتیم. اما تا چشم کار می کرد خیابون بود و ماشین و ترافیک و فروشگاه! خیلی خیلی شبیه تهران خودمون. تا که رسیدیم به آب و تازه اونجا جلوه زیبای استانبول رو دیدیم. استانبول در نگاه اول هیچ فرقی با کلان شهرهای دیگه نداره. استانبول رو باید پیاده درک کرد. باید با وسایل نقلیه عمومی درک کرد. وقتی بری تو دل شهر، تو دل مردم، تازه زیبایی هاش نمایان می شن. تجربه اول ما از استانبول جذاب نبود اما دم غروب که تنهایی و قدم زنون تا میدون تکسیم رفتم و از کنار ده ها کافه ی خوشگل رد شدم که پر بودن از مردمی که بعدالظهر آرومشون رو رو صندلی های کنار کوچه و خیابون می گذروندن، عاشق این شهر شدم. کافه هایی که جاشون توی تهران ما خیلی خالیه. کافه های تهران همه دخمه و تاریک و دود آلودن. کافه های استانبول همه تو چهارتا میز و صندلی خلاصه می شن که کنار خیابون چیده شدن. با گلدون های پر از گل که دور و بر چیده شده ن و شمعدون های کپل که روی میزها فضا رو رومانتیک می کنن. چرا کافه های ما اینجوری نیستن؟ :(



تجربه شخصی:


غذای ترکیه با ذائقه ایرانی جور نیست. بیشتر غذاها گوشتی هستن و گوشت قرمزشون رو مثل ما ایرانی ها نمی پرورونن. به همین خاطر بوی گوشت خیلی تو ذوق ما ایرانی ها می زنه. ما البته جوجه کباب نخوردیم اونجا. اما تنها جایی که غذای ترکیه ای خوردیم و دوست داشتیم و انصافا خوشمزه بود Pehlivan  بود که شعبه های مختلف داره اما ما به خاطر نزدیکی به هتل، شعبه میدان تکسیم، ابتدای خیابان استقلال رو رفتیم. 


درباره اینکه " چی بخوریم" بعد تر توضیح کامل تری می دم. اما به خاطر هزینه های بالای خورد و خوراک توی ترکیه، اگر بحث اقتصادیش براتون مهمه و تعدادتون زیاده، می تونید پلوپز کوچیک با خودتون ببرین. اینجوری چند وعده رو با غذاهای ایرانی و کم هزینه، حتی غذاهای نیمه آماده هانی، سر می کنید و کلی صرفه جویی در هزینه می شه. من به توصیه دیگران هیتر برقی برده بودم. اما هیتر جون نداره!  آب رو جوش نمیاره. برای همین نه تنها نتونستیم درست و حسابی کنسرو ها رو گرم کنیم، بلکه خودش عامل موثری در اضافه بار و جریمه مون شد که درباره ش بعدتر مفصل توضیح می دم. 


هتل تون اگر چهار یا پنج ستاره ست به احتمال زیاد کتری برقی داره. اگر نه یه کوچیکش رو با خودتون ببرین. چون وقتی از گشت و گذار و خرید برمی گردین له له یه چایی می زنید که خستگی تون رو در کنه. شکر خدا این یه قلم تو اتاق ما مهیا بود :)

سفر به ترکیه 1

بخش یک

قبل از سفر


نزدیک به یک سال بود که تصمیم گرفته بودیم پولامون رو جمع کنیم و تا جوونیم و دستمون بند بچه و کار و زندگی نیست، یه کشور دیگه رو ببینیم. تا اینکه خانواده ی سین پیشنهاد دادن بریم ترکیه. راسش زیاد از این پیشنهاد خوشم نیومد. نمی دونم چرا ولی تصورم از ترکیه یه کشور عقب افتاده با زن های چاق و مردای سیبیلو بود! شاید یه دلیلش این سریال های کیلویی تلویزیون بود که معلوم نیست از آرشیو چند سال پیش ترکیه خریدنش! و دلیل دیگه ش هم شاید تعریف های مامان خودم بود که یکسر می گفت ایران خودمون خوشگل تره!

خلاصه خیلی زیر پوستی مقاومت می کردم و هی پیشنهاد جاهای دیگه رو می دادم. اما بعد که دیدم هزینه ی سفر به کشورهای دیگه خیلی بالاتره، به همین ترکیه رضایت دادم. افتادیم دنبال تور. به چند نفر آشنا هم سپردیم که هم هتل و هم بلیط هواپیمای خوش قیمت برامون پیدا کنن. تقریبا همه چیز برنامه ریزی شده بود و قرار بود بیست و یکم شهریور سفرمون رو شروع کنیم. تا اینکه تقریبا ده دوازده روز قبل سفر سین با هیجان اومد خونه و گفت که رئیسش گفته می خواد بفرستدش هواخوری! و وقتی سین پیگیر شده که کجا؟ گفته استانبول :)) یعنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودن که ما حتما این سفر رو بریم! دلیل این اعزام از طرف بانک هم، شرکت در نمایشگاه سبیت بود که توی استانبول برگزار می شد و سین و همکارش باید از این نمایشگاه دیدن می کردن. خلاصه هزینه سفر سین کاملا با بانک بود و فقط می موند هزینه سفر من :) که همین قضیه باعث شد کلی تو هزینه مون صرفه جویی بشه.



تجربه شخصی: 

لباس ها رو اگر لوله کنید و توی ساک بچینید، خیلی خیلی کمتر جا می گیرن. و همینطور کمتر چروک میشن. 

برای سفری مثل سفر ترکیه که می دونید قراره خرید زیاد داشته باشید، چمدون یدک با خودتون ببرین. من از مامانم یه ساک گرفته بودم که خالیش توی یه چمدون جا شد و موقع برگشت خریدهامون رو توش گذاشتیم و زیپ پایین ساک تو دو مرحله باز شد و حجم ساک سه برابر شد. برای همین بیچاره و در به در ساک دستی نشدیم.




بخش دوم

فرودگاه امام خمینی


شلوغ و بی نظم! تنها کلماتی که برای وصفش به ذهنم می رسه. هنوز از در سالن وارد نشده، با جمعیت وحشتناکی روبرو شدیم که پشت اولین گیت ایستاده بودن. و این جمعیت پشت هر گیت بزرگ و بزرگتر می شد تا در اوج، به گیت پاسپورت می رسید! خیلی ها زمان زیادی رو توی صف می ایستادن و وقتی نوبتشون می شد می فهمیدن قبض عوارض خروج از کشور رو پرداخت نکرده ن! و این تازه اول بدبختی بود. چون باید توی صف طولانی پرداخت عوارض هم می ایستادن و دوباره به جمعیت کلافه و عصبی پشت گیت می پیوستن. بعضی ها منطقی بودن و با وجود خستگی زیاد همه ی پروسه رو از نو شروع می کردن. بعضی هام معتقد بودن چون قبلا یک ساعت توی صف وایساده بودن حالا باید خودشون رو  اون اول  جا می کردن و داد و هوار بقیه رو در می آوردن! و تازه  کلی هم سخنرانی در باب فرهنگ و بی فرهنگی سر می دادن که مردم ایران وحشی ان و حواست نباشه حقت رو می خورن :|

ما از هولمون خیلی زود رفته بودیم. تقریبا چهار ساعت زودتر! اما همین کار باعث شد حرص نخوریم و کارامون رو سر فرصت انجام بدیم. هرچقدر هم که صف پشت گیت ها یا بانک ها برای دریافت ارز دولتی طولانی بود، ما در کمال آرامش خمیازه می کشیدیم و خودمون رو باد می زدیم و صبر می کردیم :))



تجربه شخصی:

هر ایرانی می تونه در سال یکبار برای دریافت ارز دولتی اقدام کنه. سر کربلا رفتنم، رفتم بانک ملت و به معنای کلمه بیچاره شدم! از بس شلوغ و بی نظم بود. اینبار یکی از دوستان - که خدا خیرش بده - بهم گفت که از بانک سامان هم می تونم ارز بگیرم.  هم خود بانک خلوت تره و هم توی فرودگاه برای دریافت ارزم به مشکل نمی خورم. شاید باورتون نشه ولی من چند روز قبل از سفرم رفتم شعبه صد دستگاه سامان تا سوال کنم. ولی تا گفتم درباره ارز سوال دارم، آقاهه رو به یکی از همکاراش گفت هنوز ارز می دی؟ آخه ساعت یازده و نیم بود! و معمولا روال گرفتن ارز اینه که باید اول ساعت کاری بانک برین و نوبت بگیرین! اون خانومه هم گفت آره اگه مدارکش تکمیله! و من در عرض نیم ساعت برگه دریافت ارز رو گرفتم و زدم بیرون! توی فرودگاه هم سر بانک ملت شلوووووووووووغ و سر بانک سامان خلوووووووت! حتی پنج دقیقه هم معطل گرفتن دلارها نشدیم. (هر نفر 300 دلار به نرخ دولتی)



ادامه دارد...