خوب...من کور نیستم. و دارم اون علامت سوال گنده رو روی سرتون می بینم که "چرا؟؟؟؟" ... "چرا آدرس عوض کردی؟" ... "چرا اسم عوض کردی؟" ... "چرا فینگرپرینتس؟" ...
دلیل که خیلی زیاده. یه مقداریش تقصیر خودمه و یه مقداریش جبر زمونه س. اینکه من چند ماهیه زده م تو جاده خاکی و خیلی بی پروا می نویسم، یا به فوتو بلاگم لینک داده م که اسم واقعیم توشه، یا خیلی ها رو تو پروفایل خصوصی فیث بوکم راه دادم، یا انقدر راحت از محل زندگیمون نوشتم که هرکسی با یکم دقت حتی می فهمه خونه مون کدومه!...اینا همش تقصیر خودمه. بی احتیاطی خودمه. راسش هشت سال نوشتن با اسم مجازی "خـ ـرس قـ ـهـ ـوه ای" جسارت که چه عرض کنم، حماقتم رو زیاد کرده! اینکه تو اینهمه سال تا وقتی خودم نخواستم کسی منو نشناخت باعث شد هرچی دلم خواست بریزم رو کیبورد و بفرستم رو صفحه ی اول وبلاگ! اما الان می بینم یواش یواش تعداد آشناهام دارن زیاد می شن! کسایی که خودشون کشفم می کنن. نمونه ش خواهرم. یا خواهر یکی از همکارای مدرسه م. یا یه فامیل دور. تا اینجا این چند نفر برام خطری محسوب نمی شدن. ناراحت یا معذب هم نشدم از کشفشون. خیلی هم برام جالب بود اتفاقا! اما صحبت اخیری که با همین فامیل دور داشتم منو به فکر واداشت و باعث شد یکمی محتاطانه تر برخورد کنم.
مشکل این نیست که آدم های واقعی زندگیم بفهمن من وبلاگ دارم. مشکل از جایی شروع می شه که اون آدمها شروع کنن به خوندن من و ببینن که من از کسایی می نویسم که اونا میشناسنشون. ممکنه کلی سوء تفاهم پیش بیاد، یا حتی دلخوری. اصلا غیبت بشه. راز کسی فاش بشه. یا حتی نظرشون نسبت به خود من کلی تغییر کنه. به هرحال غلط یا درست همه ی ما آدما صورتک های مختلف برای مواجهه با آدم های مختلف تو چنته داریم! فامیل من اصلا نمی دونن من قلم نوشتن دارم! یا انقدر آدم خر احساسی ام! مریم براشون یه دختر پر سر و صداس که همیشه مثل قاچ هندونه نیشش از این ور تا اون ور صورتش بازه و هر سی و خورده ای دندونش به شدت خودنمایی می کنه! :| خود شما! اگر همچین کسی رو توی اطرافیانتون داشته باشین اصلا باورتون می شه که این آدم دردشم بیاد! گریه م بکنه! متن احساسی هم بنویسه! من که باور نمی کنم :|
این از این! پس دلیل اول پناه بردن به ماسک جدید به جهت جلوگیری از افشا شدن رازها!!
حالا چرا اسم رو به کل عوض کردم؟ اونم اسمی که هشت ساله همه تون منو به اون می شناسین. هشت ساله سر در وبلاگ عکس یه خـ ـرس به حالت های مختلف دیدین. آواتار کامنت هام همیشه یه خـ ـرس بوده که یه قلب رو محکم تو دستش گرفته. بهم گفتین خـ ـرسی. گفتین قـ ـهـ ـوه ای. چرا صرفا فقط آدرس رو عوض نکردم؟
جوابش خیلی ساده س. خواهر من با یه سرچ ساده منو پیدا کرد! چون یه بار بی احتیاطی کرده بودم و از توی کامپیوتر خونه شون وبلاگم رو چک کرده بودم و اونم چشمش به اسم مستعار من افتاده بود و با اینکه من حافظه ی مرورگر رو پاک کرده بودم ولی به کمک گوگل جان لو رفتم :)) اسم مستعار من به حدی تابلوه که با یه سرچ ساده پیدا می شه. پس آدرس عوض کردن اصلا فایده نداره.
از طرفی هرچقدر سنم بالا می ره از شخصیت خـ ـرس قـ ـهـ ـوه ای فاصله می گیرم. دیگه تو قالبش جا نمی شم. من دیگه داره بیست و نه سالم می شه. اینو می دونم که هرچند سالی که خدا به من عمر بده بدون شک همیشه یه وبلاگ هم توش حضور داره!! هرچقدر فکر می کنم در خودم نمی بینم که یه مادر خـ ـرس باشم! یا یه زن 40 ساله خـ ـرس!! می فهمین چی می گم؟ احساس می کنم وقتش رسیده که دیگه مریم باشم! خودم باشم. فقط دلم واسه اون آرشیو دراز هشت ساله تنگ می شه.
می مونه این سوال که چرا "فینگرپرینتس"؟ این برمی گرده به دیالوگ یکی از فیلمای محبوبم که جمله ش رو توی "درباره من" نوشته م. "Our fingerprints won't fade from the lives that we touch." اثر انگشت ما از روی زندگی هایی که لمسشون می کنیم هیچوقت پاک نمی شن... ما آدمها در برخورد با همدیگه همیشه اثری از خودمون به جا می ذاریم که منحصر به خودمونه. هیچکس دیگه ای نمی تونه اون اثر رو به اون شکل داشته باشه. درست مثل اثر انگشت که مختص خودمونه. توی این وبلاگ من با شماهای زیادی برخورد دارم. شماها با کامنت هاتون همیشه اثرهایی تو زندگی من گذاشتین که نمی شه منکرشون شد. پس اسم اینجا شد : اثر انگشت ها! :)
می مونه یه چرای دیگه. "چرا همین امشب که شب قدره و چشات دارن از بی خوابی می زنن بیرون یادت افتاده وراجی کنی؟" :| خوب من هیچ دلیل قانع کننده ای ندارم! صرفا کرم! بعله! کرم! این موجود دوست داشتنی :دی
البته یه دلیل خیلییییی مسخره و خنده داری هم داره! راسش من از سر شب به شدت خوابم میومد و خسته بودم. از طرفی دلم نمی اومد اولین شب قدر رو از دست بدم. خلاصه خیلی کسل و بداخلاق خیلی بی منظور به سین (از این به بعد به جای اسم همسرم می گم سین) گفتم: انقدر خسته م که باید یه ریتالین بخورم تا بتونم رو مفاتیح و قرآن تمرکز کنم!! (ریتالین یه قرصه که برای تمرکز پیدا کردن می خورن) سین هم همینو تو هوا گرفت و گفت: خوب بخور جدی! خعلی خوبه ه ه ^_^
من اولش خندیدم. گفتم مگه دیوونه م؟ می رم یه دوش می گیرم سرحال می شم. خوب من دوشو گرفتم، ولی ریتالینه رم خوردم =)))))) باید بودین و می دیدین! فکر کنم فرشته ها هم تعجب کرده بودن از دیدن من! من اگر اینجور که قرآن و مفاتیح می خوندم سال کنکورم درس خونده بودم الان دکتر بودم =)))))))) خلاصه اینکه من الان یه تغییر هویت داده م از خـ ـرس به جغد تبدیل شده م :))))) فعلا تمرکزم رو نوشتنه! خدا به شماها رحم کنه :)))))