Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

یکم روزمره

زندگیه دیگه. خوب و بد می گذره. 

تابستون، درست بعد از ماه رمضان ترم تابستونی مدرسه شروع شد. ولی دو هفته مونده به مهر به خاطر یه سری اتفاقات مسخره که توضیح دادنش بی فایده ست، مدیریت مدرسه رو از خانوم ب گرفتن و یه دفه همه چیز منحل شد! اکثر شاگردای دبیرستان و کادر دبیران با خانوم ب اومدن مدرسه جدید. این اسباب کشی یک دفه ای که روی همه مون خیلی فشار آورد. الآن جلسات آخر ترم تابستونی رو داریم می گذرونیم و حسابی همه چی قاطی شده. منم که نزدیک به چهار ماهه دارم می جنگم تا بتونم سوپروایزر جون و خانوم ب رو متقاعد کنم که دیگه نمی خوام تدریس کنم :))) ولم می کنن مگه؟ اما از وقتی سفت و سخت وایسادم و گفتم بمیرم هم دیگه برای تدریس نمیام (که دلیلش رو بارها و بارها گفته م)، خانوم ب که باهام قهر کرده، سوپروایزرمونم شب به شب اس ام اس محزون می زنه که بری دیگه مریم نداریم و اینا. گرفتاری شدم اصلا ها :)) راسش اهالی مدرسه خیلی به من لطف دارن. من واقعا معتقدم معلم خوب کم نیست اما سوپروایزرمون شیفته ی خلاقیت من توی جمع آوری و ساخت متریال اضافه و پاورپوینت و ورک شیت ه. حتی الان هم که گفتم نمیام گفته من ولت نمی کنم! کار می دم خونه انجام بدی! چه کاری؟ کتاب می دم ورک شیت درست کنی براش! :((

این از این.

این چند وقت خبرهای خوب هم رسید. مثلا چند روز پیش دم غروب دوستم اس ام اس زد که دوقلوهاش به دنیا اومدن ^_^ البته چون یک ماه و نیم زود به دنیا اومدن فعلا توی چادر اکسیژنن اما شکر خدا حالشون خوبه. دیگه منم از روزی که فهمیدم، بدو بدو مشغول کشیدن یه نقاشی برای اتاق این بچه ها شدم و حالا در به در قاب سازی خوبم که قاب سفید بسازه برام. پیدا می کنم مگه؟ :)) شما جایی رو نمی شناسین که کارش تمیز باشه؟ البته توی اینترنت اینجا رو پیدا کردم و کارش در ظاهر دقیقا همونیه که من می خوام. امروز باید برم ببینم قیمتاش چه جوریه. 

اینم از این.

خواهرم و شوهر خواهرم امروز از مکه بر می گردن. در واقع الان که من دارم پست می نویسم اونا سوار هواپیمان. خیلیییییی خوشحالم. راسش دلتنگی براشون یه طرف از اینکه می بینم مامانم از دست این سه تا بچه نجات پیدا می کنه در پوست خودم نمی گنجم :))))))))) به خدا! این چند وقته ما همه مون از زندگیمون افتاده بودیم. سه چار شب من این بچه ها رو چند ساعت پیش خودم آوردم دیوونه شدم. بیچاره مامانم :))   خلاصه قرار بود نصفه شب برسن. منم عملا با یه چشم باز و یه چشم بسته خوابیدم! چون می خواستم برای استقبال برم خونه شون. ولی ساعت پنج و نیم مامانم اس ام اس داد که تازه سوار هواپیما شده ن، تو بخواب! :|



دیگه چی؟

گفته بودم که رادیو رو خیلی دوست دارم، نه؟ مخصوصا هرچی هوا سردتر می شه. دوست دارم همینجور روشن باشه و من کارامو بکنم. حالا فکر کنین توی یه روز ابری و سرد پاییزی رادیو رو روشن کنی و اینو پخش کنه ^_^ وحشتناک روزمو ساخت. تقدیم به شما...


دوست دارم زندگی رو

سیروان خسروی

نظرات 12 + ارسال نظر
هلال چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 19:16

میای به سوالم جواب بدی؟

حتما

بوسه ی زندگی دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:25 http://kisslife.blogsky.com

لحظه های خوبت مستدام همچین کش دار مریم :)

مثه کش لقمه؟ :))))

میترآ دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 17:12 http://mitra-1993.blogfa.com

زیارتشون قبول باشه.خواهر و شوهرخواهرت رو میگم. :)

ممنونم :)

میس هیس دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 11:40 http://miss-hiss.blogfa.com/

منم دوست دارم زندگی رو ... وبلاگتو ... عکسای خوشگل پست قبلیتو ... اصن خود خود خودتو :دییییی آیکون قلب قلب قلب

ای جونم! آیکون بوس بغل ماچ :*

فروغ دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 11:21 http://roshaanaa.persianblog.ir

منمرادیو رو دوست دارم کدوم رادیو رو گوش میکنی؟

روزا که مشغول کارم پیام. شبا رادیو آوا ، نمایش، هرچی گیر بیاد :))

ریحان یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:18

............... چقدر من شبیه توام..یا شایدم تو شبیه من...یه حسی بهت دارم....حس...میدونی یعنی چی؟؟؟ الان تو جواب میگی بیا به هم حس داشته باشیم:)))

پس بیا داشته باشیم دیگه :))))))

هلال یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:25

خصوصیش کن
من تو این پستت حس کردم تو همون خرس قهوه ای بپر بپری هستی که میشناختم. بعد از کلی وقت دوباره باز یافتمت
برا این میگم خصوصی بمونه چون نمیدونم دوست داری از خرس قهوه ای چیزی گفته بشه تو کامنت دونی یا نه

راحت باش هلال جونم. هیچ اشکالی نداره ;)

ندا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 16:54 http://www.summerrain.blogfa.com

پر از حس زندگی ..عالیه این آهنگ..

اوهوم :)

نسیم یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 16:45

منم عاشق رادیوم. شبا اگه شب زنده داری میکنی ساعت 2 رادیو هفت رو گوش بده
شایدم مشتریش باشی. من که خیلی دوسش دارم

دارم رو خودم کار می کنم که دیگه شب زنده داری نکنم :))

دیبا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 11:21

وای مریممم!!!
معلم خلاق !!!!حتما خوبی که نمیخوان از دستت بدن
اما به نظرم ادم خلاق یه جا نباید باشه و گرنه عادی میشه براش همه چی!
منم رادیو دوستم ممم!مخصوصا شباو از ظهر به بعد
صبحها استرس میگیرم گوش میکنم نمیدونم چرااا
باورت نمیشه من چند گیگ فقط برنامه ضبط شده دارم که دوره ای گوش میکنم
میگم یه عکس هم از گلهای داوودی بنداز جاشون خالی بود یا کوکبها! خیلی خوشرنگن ناقلاهااااااااااااااا

منم وقتی عجله دارم یا تو تاکسی ام رادیو دوست ندارم.

sepide یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 10:59

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
عروس خوشگلی شدمممممم.ینی من نمیگما.همه گفتن!ولی از لباسم راضی نبودم.خودمو کشتم یه کوچولو هم رقصیدم.بالاخره عروسی تموم شد.خوشحالممم(ربطی نداشت اینا رو بگم نه؟گفتم ولی)

مبارکا باشهههههه به سلامتی و دل خوش انشاالله :*

یک نفر یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 10:22 http://1kas.xzn.ir

سلام
ان شاءالله همیشه خوب و خوش باشید و روز به روز خبر خوش بشنوید و خبر خوش بدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد