برای من همیشه سی سالگی یه نقطه عطف تو زندگی یک زن بوده. سنی بوده که یک زن به اوج پختگی و زیبایی خودش می رسه. یه خانوم تموم عیار می شه و شناخت خیلی خوبی از خودش، خواسته هاش و محیط اطرافش پیدا می کنه. و از هر لحاظ به بلوغ می رسه و شخصیت ثابتی پیدا می کنه.
حالا من تو همین نقطه ایستاده م. همین نقطه ای که سالها با چشم های ریز شده و دست بالای ابرو بهش زل زدم و انتظارش رو کشیدم. اما با زن سی ساله ی تصوراتم خیلی فاصله دارم. هنوز پختگی ای رو که منتظرش بودم در درونم احساس نمی کنم و شناختم از خودم خیلی کمتر از چیزیه که می خواستم. هزارتا دلیل می تونه داشته باشه. هزارتا که خیلی هاشو من نمی دونم. اما مثلا بچه آخر بودن - یا به قول معروف ته تغاری - همیشه سدی جلوی بزرگ شدنه به نظرم. اینکه همیشه ی عمرت از نظر افراد خانواده کوچیکی، به حمایت نیاز داری و انتظار زیادی نباید ازت داشت! خواهرم خودش اعتراف کرد که وقتی برای خرید هدیه من رفته بوده و فروشنده ازش پرسیده بوده برای چه سنی می خوای، یک لحظه هنگ کرده بوده و ناباورانه زل زده بوده به طرف و هی از خودش پرسیده: واقعا مریم سی سالشه؟!
بله من سی سالمه! و باید اول از همه خودم باور کنم که بزرگ شده م. که دیگه واقعا یه سری ناپختگی ها برای من زشته. دیگه من اون بچه ی کوچیکی نیستم که پشت مامانم قایم می شدم تا از هجوم سلام های یکدفعه ای یک جمع فرار کنم. یا وقتی کار اشتباهی می کنم به خاطر خامی و کم سن و سالیم نادیده گرفته بشه. وقتشه مسـءولیت کارهایی که می کنم رو خودم به عهده بگیرم و از فرافکنی و مقصر نشون دادن دیگران خودداری کنم.
البته بی انصافی هم نباید کرد. واقعا این اواخر احساس تغییرات مثبتی در درونم می کنم. شاید با ایده آلم خیلی فاصله داشته باشم اما این ظرف مدرج که باید تا صد پر می شده، خالی خالی هم نیست. اصلا همین که من امسال برای اولین بار بعد از شاید بیست و دو سه سال، تو شب و روز تولدم دچار اون غم وحشتناک مرد افکن نشدم و با بهونه های کوچیک تولدم رو به کام خودم و عزیزام زهر نکردم، پیشرفت خیلی بزرگی بوده! امسال من شاد بودم و با تمام وجودم از تولد سی سالگیم لذت بردم. نه که فکر کنین خبر خاصی بود نه. همه چیز مثل سالهای قبل بود. چه بسا بی سر و صدا تر. اما چیزی در درون من تغییر کرده بود که انگار باعث میشد نه تنها به احساسات خودم، که به احساسات اطرافیانم که واقعا داشتن تلاش می کردن که منو شاد کنن، احترام بیشتری بذارم.
سی سالگی رو دوست دارم و احساس شادابی خاصی می کنم. و دلم می خواد هر روز صبح که از خواب بلند میشم توی آینه به خودم لبخند بزنم و بگم:
سلام سی سالگی!
مریم جون با تاخیر تولدت را تبریک می گم نوشته ات را که خواندم یاد شعر شاعر معاصر افتادم. تولد تو که گذشت می توانی برای متولدین دیگر روی صفحه ات بگذاری
روزِ تولدم
امروز، روزِ تولدم را جشن میگیرم
برای روزهایی که به نیستی کشاندمشان
و فصلهایی که ندانسته تکرار شدند.
تولدم را جشن میگیرم
برای عطرهایی که از باغچه گرفتم
گلهایی که بی بَر شدند
و درختانی که برای خانهی من
خانهشان، ویران شد.
من جشن میگیرم
برای رودخانهای که
در زندانِ خانهی من اسیر شد
فرقِ سرِ مرا آبیاری کرد و خشک شد.
تولدم را جشن میگیرم
برای بی نهایت گندمزارِ طلایی که
به چرخِ بی رحمِ آسیاب سپردم
میلیونها گاو را دوشیده
تا از درخت، بهتر گیلاس بچینم
امروز روزِ تولدم است.
رویاهای دیگران را به آب ندادهام!
به معصومیّتِ از دست رفتهام فکر میکنم
و خدا را شکر
که به گلبرگهای روی زمین مسدود نشدم.
امروز روزِ تولدم است
و در سیارهی دیگر
یک فرازمینی
باهوش تر از من
بر کولم نشسته
در جایی
در خانهایی
روی نقشههای من راه میرود
در میانِ روزهایی که شکلِ هم نیستند
و مرگِ مرا تولد میگیرد.
کتاب پیراهن کاغذی-ناهید حکیمی
من خودمُ کشتم که آدرس تو رو پیدا کنم ، هرچی میگشتم آدرس قبلیت پیدا میشد ...
چند روز پیش داشتم زبان می خوندم ، یهویی دیدم لغته آدرس وبلاگ توئه، یادم افتاد :))
مُردم از خوشی ، دیگه بدو بدو اومدم ، تازه بین بلاگ اسکای و پرشین هم دچار تردید بودم
مهم اینه که پیدات کردم ، هووورا D:
تولدت مبارک خانومی :)*
تولدت مبارک خرس گنده.
ببین کی اینجاست!!!!!
با کلی تاخیر تولدت مبارک مریمی
مریم جون تولدت مبارک
واقعا آرزو می کنم که همیشه دلت شاد باشه و آرامش داشته باشی کنار همسرت
خانوم هنرمند دی ماهی چشم رنگی :*
تولدت مبارک
مبارک
تولدت مبارک عزیزم امیدوارم سی سالگی سالی پر از موفقیت و شادی برات باشه.
سی سالگیت پر از سرخوشی های تمام نشدنی بیست و چند سالگی ها :*
سلام مریم جان گلم ،تولدت مبارک البته با تاخیر
تولدن مبارک مریم عزیز
ایشالا کنار همسر و خونوادت سال های سال با عزت زندگی کنی.
خودم احساس میکنم تا قبل شروع سی سالگیم خیلی کارها دارم که انجام بدم ... وقت زیادی ندارم ...
مریم جون ، تولدت که باز هم هزاران هزاران بار مبارک
ولی...
راستش یه کم باهات مخالفم
من خیلی خیلی موافق پیشرفت هستم.این که آدم تلاش کنه که هر روزش بهتر از روز قبلش باشه، ولی
این به معنی این نیست که اینجوری برای خودت ، قالب درست کنی
قالبی که حکم میکنه چون سی ساله شدی، دیگه نباید اشتباه کنی یا باید اشتباهاتت مینیمم باشه
ببین این حرفا برای مثبت فکر کردن روز تولد خیلی خوبه ها،
ولی در دراز مدت تو رو به یه درگیری میکشونه
چون اگه یه اشتباهی بکنی که انشالله نمیکنی ، ولی حساست میکنه
احتمالا به خودت میگی که نه ! مریم سه ساله نباس اشتباه کنه ، ممکنه به خودت سرکوفت بزنی، ممکنه هی خودتو مواخذه کنی
نباید اینجوری قالب سازی کرد که دهه اول و دوم و سوم جای اشتباهات هس و دهه ی چهارم جای صحیح بودن محض
ببخش اگه یه کم کامنتم رو اعصابه احتمالا
من واقعا اینو چون دوست دارم میگم، نباید برای خودت قانونی بذاری که عمل کردن بهش باعث اذیتت بشه مریم جان جانانم :*
سی سالگی.....خیلی زیاده، زیاد برای اینکه باورش سخته سی سالت شده، اما کاریش نمیشه کرد...انگار درکمون بالا میره و میپذیریم که عمر داره میره، باید یه تکونی به خودمون بدیم....پس از سی به بعدت مبارک
تولدت مبارک بانوی هنرمند.
خیلی هم عالی
همیشه شاد باشید
http://motherlydays.blogfa.com/
این دومین پستیه که این چند روز درباره سلام به سی میخونم :دی
ایشالله شروع این دوره برات پر از خوش "حالی" باشه مریم جان.
Happy Birthday dear Maryam Joon ! Wish you all the very best !
سلام جانم،
نازنین مریمم تولدت بازم مبارک، مطمئنا تو از کسایی هستی که با وجودشون دنیا رو زیبا تر کردند، لطیف تر و زنانه تر...
چند روز پیش توی صفحه ی اینستات بودم و به این فکر می کردم که مریم یک "زن"! و این خیلی خوبه جانم.
سلام ما بر سی سالگی تو و روزهای قشنگی که برایت می آورد... ان شالله
پ.ن: بوس و بغل