چهار تا روزه ماه رمضان گذشت و الان نیم ساعتی میشه پنجمی شروع شده. هوا هنوز تو گرگ و میش دم صبح دست و پا میزنه. چراغا یکی یکی خاموش میشن و شهر دوباره از اون هیاهوی اروم و زیرپوستیش میوفته. خوشحالم...هنوزم شبا تا سحر بیدارم و ارومم...هنوزم گپ زدنای شبونه به راهن و مستی نیمه شب سراغمون میاد و هر شب یکی بغض چند ساله ش میترکه...هنوزم تو دلم هیجان دارم برای تک تک روزهای ماه رمضان و این از همه چیز برام بیشتر ارزش داره. تو خیابون که میرم و روزه خوری های علنی و بی پروا رو میبینم، با بعضی آدما که هم کلام میشم و با افتخار از روزه نگرفتنشون میگن، به کسایی برمیخورم که هیچ شوقی هیچ درکی از ماه رمضان ندارن، ته دلم هزاربار خدا رو شکر میکنم که با اینهمه گناه و روسیاهی خدا هنوز نعمت اشتیاق برای این ماه رو ازم نگرفته. امروز وقتی دود سیگار اون دوتا جوون دم پاساژ ته حلقمو سوزوند و چوب بلال های اون دختر و پسر جوون از جلوی چشمم رژه رفت، یه آن عمیقا آرزو کردم خدا لذت روزه گرفتن رو بهشون بچشونه. از خدا خواستم که اونا رم سر این سفره پر نعمت بشونه و نمک گیرشون کنه. همیشه حس دلسوزی داشته و دارم نسبت به آدم هایی که لجبازی میکنن با این ماه. چون خودشون نمی دونن چه لذتی رو دارن از دست میدن.
امسال اولین سالی که روی وبلاگم مناجات شجریان رو نذاشتم...این دهان بستی دهانی باز شد...یادش به خیر اون زمونا که وبلاگم برو بیایی داشت و حسابی شلوغ بود :)
سلام من از وقتی که نی نی دار شدم وبلاگ نویسی رو بوسیدم و گذاشتم کنار،البته فعلاً اما هر چند وقت یکبار می یام و وبلاگتون رو می خونم و دلیل اینکه کامنت نمی گذارم اینه که با مبایل می یام اینجا و حس کامنت نوشتنم نمی گیره به بزرگی خود ما را عفو بنمایید
قدم نو رسیده مبارک خانوووم :)
منم امسال روزه نمیتونم بگیرم! ولی باور دارم واقعا این ماه یه جوریه یه چیزی دارههه تازه ما که رو سیاهیم در برابر خدا.
اونایی که روزه نمیگیرن بعضیاشون به گمونم میترسن میترسن نتونن ولی یادشون رفته خدا توانشوو به ادم میده.
امروز داشتم فکر میکردم چقدر زوه رو اراده ادم اثر میذاره فارغ از مساله دینش میگم.فکر کن یه تمرینه که من میتونم!!! و میتونی چه خوبههههههههه
در ضمن ما هستیم هی میایم اینجا رو وا میکنیم در میزنیم نمیشنوی؟ما پشت دریم
بفرمایید تو دم در بده :)
فک کنم بارها به خودت هم گفتم؛ اینکه وقتی درباره ماه رمضون حرف میزنی، کافیه نوشته هاتو یه جا کپی پیست کنم و بگم خودم اینا رو نوشتم. بسکه بسکه بسکه حرفات و حس هات، حرف و حس منه
التماس دعای زیاد
حیف که خودت نوشتن رو رها کردی. محتاجم عزیزم :*
اینجا هنوز برو بیا داره. منتهی میای دست خالی بر میگردیم.چرا اینقدر دیر به دیر آپ میکنین؟ امان از این شبکه اجتماعی که ما سنتی خونها رو در به در کرد...
مستمع گوینده را برسر ذوق آورد دوست قدیمی :) کسایی مثل شما مایه دلگرمی هستن :)
امسال برای اولین بار به خاطر بارداری روزه نمی گیرم و دور شدن از حس و حال قشنگه ماه رمضون خیلی برام سخته .
خواستم اینو بگم که واقعا حس و حالت رو میفهمم وقتی از شیرینی روزه داری میگی و اینکه هنوز یه خواننده های خاموشی مثل من اینجا رو می خونن پس به خلوتی ظاهری وبلاگت نگاه نکن .
درسته روزه نمیگیری اما دعای مادر باردار کم از دعای روزه دار نداره. التماس دعا