ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دکتر گفت: "خوب عزیزم حالت خوبه؟ مشکلی نداشتی تو این مدت؟" و در حالی که انتظار داشت بگم نه همه چیز خوب بود، از پشت میزش بلند شد و اومد سمتم. اما من همینطور که به پهلو دراز کشیده بودم و منتظر بودم که صدای قلب بچه رو چک کنه گفتم: "چرا داشتم! از خارش مردم :| "
بله. قر و اطوار جدید در دو هفته گذشته خارش در حد مرگ بوده :)) دست و پا. یعنی پاها کم ورم داشت، انقدر خاروندمش که به جای کفش اگر کارتن موزی هم بخوای بهم بپوشونی عمرا جا بشه :)))) خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. بدتر از اون قرص ضد حساسیتیه که دکتر داده و به شدت خواب آوره! یعنی کم روزا ملنگ بودم، اینم میخورم مثل سوسک چار دست و پا به هوا می افتم تو رختخواب :)) اینطور بگم که اگر کسی می تونست از خواب برق تولید کنه، الان خونه ی ما می شد نیروگاه برق!
دیگه زمان زیادی نمونده. چیزی دور و ور بیست روز. و من هنوزم از خودم می پرسم اگر سین اینهمه دلش بچه نمی خواست، هیچوقت خودم به فکرش می افتادم؟ و همچنان برای این سوال جوابی ندارم. شاید بهتر باشه جواب بعضی از سوالات رو موکول کنم به چند ماه دیگه. حتی اگر جوابش چندان راضی کننده نباشه...
زودی این روزها هم تموم میشه و روزهای بهتری می رسن ...
صد در صد
قوی باش. کم مونده دیگه خانومی
به نظر فکر کردن الان بهش بیهوده اس. صبر کن تا دوماهگیش و بعد از خودت این سوال رو بپرس.
بعدم تو تنها کسی نیستی که این حس داری. فقط انقدر شجاعی که باهاش مواجهه می شی و مثل خیلی های دیگه سعی نمی کنی زوری به خودت بغبولونیش.
من خودم بچه ندارم. یعنی نمی خوایم. نه من نه همسر. برای همین می فهمم شاید کم و بیش،چی تو ذهنت بگذره.
در هر صورت امیدوارم چند روز نهایی به سلامتی برای هر سه تاییتون بگذره. فقط خواهشن وقتی جوجه جانمان دنیا اومدن هم باز بنویس و ما رو از سلامتیت بی خبر نزار.
ان شالله عزیزم :)