ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بدیش اینه که هرچقدر سنت بالاتر می ره، بیشتر داغ عزیزانت رو می بینی. یه وقتی به خودت میای می بینی دیگه انگار حرفه ای شدی تو همه چی. و ضربه انگار کمتر منگت می کنه از بس که از درد کرخی. تو روزای رفتن آقاجون چیزی که مرهم بود سر زدن های زیاد به خونه مامان بزرگ بود. تا مدتها شبا دور هم جمع می شدیم. دعایی چیزی میخوندیم. همدیگه رو می دیدیم و همین دیدار دلامون رو گرم می کرد. ولی الان من به خاطر بچه پاهام بسته ست و مهم نیست چقدر تلاش کنم که برنامه ها رو جور کنم و برم پیششون. هرکاری کنم بازم نمی تونم و این وضع خیلی احساس تنهایی و غم بهم میده. دیشب بعد از ختم همه رفتن خونه مامان بزرگ تا شام رو دور هم باشن. من بال بال می زدم واسه دیدنشون از بس که به جمعشون نیاز داشتم. ولی دری که تو مسجد خیلی خسته شده بود بد موقع خوابید و بد موقع بیدار شد و حسابی نحس بود. وقتی خوابش برد دیگه نه جوکی واسه من مونده بود و نه وقتی. تو این روزایی که انقدر به جمع فامیلی نیاز دارم قطعی اینترنت هم شده قوز بالا قوز. انگار افتاده م وسط یه جزیره بدون امکانات و ارتباطم با همه قطع شده.
کی فکرشو میکرد عکسی که دو سال پیش تو باغ خاله از مامان بزرگ انداختم بشه عکس سر سفره ترمه؟ اون نگاه قشنگش وقتی برام دست تکون داد و من اون لحظه رو ثبت کردم... چقدر دلم واسش تنگ شده. چه بلائی به سر جمع فامیلی مون میاد؟ جمعی که همیشه به بی حاشیه بودنش می نازیدیم. حالا که ستون خیمه نیست دیگه زیر کدوم سقف دور هم جمع میشیم؟ قلبم سنگینه چقدر...
وقتشه بنویسی...
چشم :)))))
سلام مریم جان
خدا رحمتشون کنه. راستی راستی که بزرگترا بودنشون نعمتی هست که با هیچ چیز جایگزین نمیشه.
حالا خوبه تو با خانوادت توی یک شهر و کشورید. بیچاره امثال من که امیدشون به این حرف زدنهای روزانه با واتس اپ بود. واقعا کلافه کنند شده. هر چند میشه صداشون را با اسکایپ شنید اما دیدنشون یک چیزه دیگه بود که فعلا به لطف اقایون ازمون دریغ شده.
دختر گلت را ببوس عزیزم
عزیزم...
تسلیت میگم مریم جان، روحشون شاد باشه، خدا به شما و همه ی بستگانشون صبر بده
ممنونم عزیزم