Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

امان از پیری

از خونه مامان اومده بودم. بعد از دیدن مامان ملک که دیگه هیچی ازش نمونده و از شدت درد توی سرش میزد و با تمام توان نداشتش میگفت وای من دارم میمیرم. به موهای یک دست سفید ابریشمیش نگاه میکردم که از تمیزی برق میزد. لباس هاش مثل همیشه مرتب بود و خونه ش دسته گل. اما خودش از درون خرد و داغون و مستاصل. درست تو همون روزای اول عید بی هیچ دلیلی یک دفعه استخون ساق پاش از وسط نصف شد! تمام عید تو بیمارستان بود و اخرم اجازه عمل ندادن. پارو تا بالای زانو گچ گرفتن و فرستادن خونه. نتیجه شد درد و درد و درد. و برای زنی که همه عمر به باکلاسی و مومنی و تمیزی معروف بوده، شد پوشک و تخت بندی و خجالت. دور نشسته بودم و با غم به این تراژدی تلخ نگاه میکردم و از فکرم میگذشت عاقبت هرکدوم از ما قراره چی باشه؟ هیچکس که تا ابد جوون و سرپا نمیمونه. در نهایت اکثریت مریض و تنها و نیازمند لطف دیگران میشن... خدا به داد برسه...

نظرات 1 + ارسال نظر
جعفر سلیمانی سه‌شنبه 6 خرداد 1404 ساعت 19:02

متأسفانه دیدن این صحنه ها دردناکه اما چاره ای نیست و از دست تقدیر نمیشه گریخت.

bosehbarmah.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد