Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

رمضون جونم :*

دیگه تو اینهمه سال وبلاگ نویسی و اینهمه سالی که بعضیاتون من رو میشناسین باید خیلی تکراری شده باشه که ماه رمضون هر سال من تمام ذوق و شوقم رو پخش کنم تو این صفحه. ولی واقعا دست خودم نیست. چنان شادی و هیجانی تو وجودم می دو ه که اگه بروز ندم می ترکم :)) منکر سختی روزه تو تابستون نمی شم. حتی منکر اینکه زمستونا ماه رمضون بیشتر خوش می گذره. ولی در کل ماه رمضون هر وقتی که بیاد نازش خریدار داره. خود من یکی مشتری پر و پا قرصشم ^_^
دیروز با یکی از دوستام حرف می زدم که وسط صحبتش پرسید: روزه می گیری؟ گفتم: آره! نگیرم؟ گفت: سین چی؟ گفتم: به خاطر مریضیش باید هر از گاهی روزه بخوره که یوهو نندازتش. ولی اونم می گیره. گفت: آهان! و چند لحظه سکوت کرد. راسش درک نمی کنم اصلا. این رفتار جدید رو درک نمی کنم. یه جوری تازگی ها از آدم این سوال رو می پرسن که انگار ما که روزه می گیریم کار عجیبی می کنیم!! و اونایی که خیلی راحت و به بهونه ی گرما و گشنگی روزه نمی گیرن زندگی عادی و نرمالی دارن! انگار خدا استثنا قایل شده! که آره عزیزم الان که تابستونه و تشنه و گشنه میشی راضی نیستم سختی بکشی و روزه بگیری! باشه همون زمستون منت بذار سرم روزه بگیر :| والا!
جالبه که تشنگی و گرسنگی ماه رمضون منو اذیت نمی کنه. ولی امانم از خواااااب! انقدر خوابم بهم می ریزه که همه ی ضعفم حاصل از بدخوابیم ه. فور اگزمپل ، همین امروز ساعت یازده بلند شدم با اجازه تون ولی الان چشمام دارن می رن :)) کجا می رین وایسیننننن :)))

دلم میخواد افطاری  بدم. هرسال که دوتا افطاری رو داشته م حداقل. فامیل شوهرم و خانواده ی خودم. امسال ولی خیلی زورم میاد فامیل شوهرم رو دعوت کنم :)) آخه اینهمه زحمت می کشم فقط پدر شوهرم روزه ست :)) مادر شوهرم که دیابت داره، برادر شوهرم زخم معده داره، جاریم بارداره، برادر شوهر کوچیکه هم که هنوز به تکلیف نرسیده. (این تکلیف شدن پسرا همیشه برا من خنده دار بوده. الان برادر شوهر من دو برابر منه، یه مرد گنده س، بعد هنوز تکلیف نشده! جالبه که کلا برای همه هم عجیبه که چرا من یک ساله رسما جلوش حجاب دارم! بابا آخه هرچی نگاش می کنم با مرد گنده هیچ فرقی نمی کنه :)))))     )

برای جاریم خیلی دعا کنین. بارداری خیلی سختی رو داره می گذرونه. شرایطش یه جور خیلی عجیبیه که نه خودم تا حالا دیده و شنیده م نه اطرافیانم. گناه داره طفلی من خیلی دلم واسش می سوزه. یه چیز خاله زنکی هم بگم؟ :)) یه دلیل دیگه دلسوزیم برا جاریم اینه که حس می کنم خیلی تنهاست. خواهر که نداره. مامانشم خیلی خیلی کمرنگه. نمی دونم برای شما عجیب نیست که در هفته چهار پنج بار بیاد خونه مادر شوهرم؟ هربار که حالش بد می شه شوهرش از سر کارش بیاردش خونه مادر شوهر؟ بیمارستان که بستری میشه هر چند وقت یکبار مادر شوهر ببره و کارای بیمارستان رو انجام بده؟ ویار یه خوردنی که پیدا کنه بره پیش مادر شوهر که براش بپزه یا بخره؟؟ عجیب نیست؟؟ آدم این ناز ها رو واسه مادرش نمی کنه مگه؟ من اصلا در مخیله م نمی گنجه که وقتی خیلی مریضم و حالم بده پیش کسی به جز مادرم برم. مادر شوهر من خیلی مهربونه این درست. ولی بازم هرچی باشه مادر شوهره. هان؟ شما نظری ندارین؟