خواهرم از مکه برام یه پیراهن قرمز سوغاتی آورده. امشب هم مهمونی ولیمه شونه. هیچی دیگه. پر رو پر رو رفتم دم خونه شون، گفتم سوغاتی هیشکی رو هنوز ندادی مهم نیست. مال منو رد کن بیاد که هیچی ندارم واسه مهمونیت بپوشم :))) بعدم بدو بدو رفتم هرچی رنگ قرمز تو بازار بود جمع کردم اومدم خونه! الان هم چشمم فقط رنگ قرمز رو می بینه. خودکار قرمز، سیب قرمز، آباژور قرمز، کتاب با جلد قرمز، پوشه قرمز، مگنت پینه دوزی قرمز، ماگ قرمز....
پ.ن: می دونین؟ خوب نوشتن خیلی خوبه. اما گاهی چرت نوشتن بیشتر مزه می ده :))