وقتی می گفتم دیگه نمی خوام تدریس کنم، اولین چیزی که همه ازم می پرسیدن این بود: "حالا می خوای چیکار کنی؟" و دقیقا پشت این سوالشون این بود که چه جوری می تونم بیکار و بی عار تو خونه بشینم و حوصله م سر نره! ولی مسئله اینجاست که هیچکس منو قد خانواده م نمی شناسه. که بچگی من رو دیده ن و می دونن "مریم هیچوقت حوصله ش سر نمی ره!" ^_^
نشون به اون نشون که الان نه چشم دارم، نه مچ، نه کمر، نه زانو! از بس رو زمین نشسته م و با پارچه های نمدیم جشن گرفتیم دور همی :))
معرفی می کنم:
بچه ها کیف موبایل مامانم و آقای پیشول! آقای پیشول و کیف موبایل مامانم ، بچه ها!!! :دی
می دونم الان کلی سوال دارین که این پارچه ها چین و این چیزا رو چه جوری می شه درست کرد و وسائلش رو از کجا باید آورد و اینا. همه ش رو توی یه پست مفصل زکات علمی می گم. فعلا یکم عجله دارم.
می دونین؟ همیشه اولین دشت آدم یه حس دیگه ای داره. مخصوصا اینکه از جانب همسر آدم برسه =))) کلا ما خانوما خیلی خوشبختیم که مردهایی رو داریم که اولین خریدارای هنرهای دستمونن :)) اینم اولین فروش نقاشیم به جناب محترم سین :دی
قابش خوب شده نه؟ خودم خیلی رنگ پاسپارتوشو دوست دارم. دادم به یه قاب سازی توی میدون قدس اول خیابون نیاوران (دزاشیب) به اسم عارف. کارش تمیز و با سلیقه بود. توصیه می کنمش :)
همینا دیگه... خدافس تا شومصد سال دیگه که من یه پست جدید بذارم! چون حسابی سرم گرمه :)