گردگیری که می کنم به فرداش فکر می کنم که دوباره همین خاک روی همین نقطه با لجبازی حرص دربیاری جا خوش می کنه! آشپزی که می کنم به دو ساعتی زحمتی فکر می کنم که پای غذا می کشم و به ده دقیقه ای که همه چیز سر از شکم گرسنه مون در میاره! ظرف که می شورم به نیم ساعت بعد فکر می کنم که دوباره سینک پر از بشقاب و لیوان می شه! به دوستم که زنگ می زنم و حالش رو می پرسم به چند روز دیگه فکر می کنم که دوباره دلم براش تنگ می شه و باید بهش زنگ بزنم! لباس که می شورم به هفته ی بعد، جارو که می زنم به چند روز آینده، دوش که می گیرم به فردا، ابروهام رو که برمی دارم به دو سه هفته ی دیگه، دو کیلو که لاغر می شم به یک ماه بعد فکر می کنم. من همش به تکرار مکررات فکر می کنم...
:))) پس فقط من نیستم هی از خودم می پرسم که چی بشه!
بعله! ما بیشماریم :)))
امروز تازه اومدم اینجا ، بعد مدتهای طولانی ، تمام صفحه رو یک جا خوندم ، هم غز زدی ، هم حرف دل ، هم یه چیزی به اطلاعاتمون اضافه کردی . اینطوری یه جا خوندنه خیلی خوبه . آدم لذت می بره .
خوشحالم یه دوست جدید پیدا کردم :)
پس فقط من اینطور نیستم.....حالا اگر بچه داشتیم که دیگه واویلا
آره به خدا :))
خب اینا هم جز زندگیه کاریش نمیشه کرد :)
اینا کل زندگیه!
کل زندگی همین دور و تسلسل هست، برای هر کسی یک سری کارها اینطوری دور زده میشه، به نظر من خیلی از این دورها قشنگی های زندگیه، مثلا همون تلفن زدن به یک دوست یا مادر و پدر و یا شوق دیدار دوباره هنسر و فرزندان بعد از یک روز کاری سخت، بستگی داره چجوری به موضوع نگاه کنیم.
به نظر من به همین کارهایی که نوشتید یکبار با عینک خوش بینی و یکبار با عینک بدبینی نگاه کنید تا ببینید هر دو جورش میشه دید فقط بستگی به دید ما داره.
از نظر من خیلی از این دورها قشنگند
آدم ولی همیشه مثبت مطلق نیست. حال انسان هر لحظه دگرگون می شه.
خدا رو شکر پس یکی پیدا شد مث من تو فکرش پر از این افکار درب و داغون باشه.
اون مورد ارایشگاه و گردگیری از همه بدتر رو مخ منه
ایضا بنده :دی