پیغام داد: " پرنده تون آماده ست. تشریف بیارین."
دل تو دلم نبود. از روزی که بیعانه دادم براش یک ماهی می گذشت و منتظر بودم عروس هلندیم دونه خور بشه تا بتونم بیارمش خونه. طولانی ترین شرق به غرب رو تو ترافیک غروب جمعه طی کردیم که مهمون جدیدمون رو تحویل بگیریم. استرس داشتم که نتونم خوب ارش مراقبت کنم. ضعیف، مریض یا عصبی بشه. از پس تمیز کاری هاش یا حتی تربیتش برنیام. راستش هنوزم استرس دارم! ولی وقتی مرد جوون فروشنده ، دم فروشگاه جانبو بلوار تعاون، جعبه به دست اومد و توی ماشین در جعبه رو باز کرد و توتو رو داد دستم ، دلم براش رفت که رفت! شاید یه دلیل دیگه ش هم محبتی بود که تو لحن صحبت آقای فروشنده نسبت به عروس هلندی بود. یه جور مهربونی درباره ش حرف می زد که حس می کردی الان خیلی دلتنگه از اینکه داره یکی از جوجه ها رو تحویل می ده. در صورتی که می دونشتم حداقل ده پونزده تا جوجه دیگه تو مرکز تکثیرش داره.
تمام مسیر تا فروشگاه منقار کج ها سر شونه م نشسته بود و هر از گاهی یه بیقی می کرد. بعد گذاشتیمش تو جعبه و رفتیم براش قفس و اسباب بازی و دونه و غیره و ذلک خریدیم. بخوانید سیسمونی خریدیم! :))
حس عجیبیه ...اینکه غیر از خودت یکی دیگه تو این خونه هست که همش از گوشه چشم نگاهت می کنه و آماده س که بپره رو دستت. البته هنوز به محیط عادت نکرده و یکم وحشت زده س. ولی فکر کنم به مرور خوب می شه نه؟
پ.ن: باورم نمی شه اینهمه وقت بود که چیزی ننوشته بودم!
سلام و ما به شدت دلتنگ نوشته های شیرینت، البته تو اینستا پیگیری تان می کنیم اما اینجا یه حال و هوای دیگه ای داره
مرسی عزیزم از محبت همیشگی ت. نمی دونم چرا دیگه نمی تونم زیاد بنویسم
:) باورم میشه یه روزایی فقط از این قاب میشناختمت
دلم خیلی برات تنگ شده. هوا که سرد می شه یادت می وفتم و نمی دونم چرا.
دلت نی نی نمیخواد به جای توتو؟
سوال خیلی شخصی ایه :)
قدمش مبارکه...ببینم می تونی حرف زدن بهش یاد بدی یا نه. ما یه اصغر داریم همه فن حریفه. البته طوطی اسکندره اون. ولی می زنه و می رقصه و آواز و...و چند تا فحش مختصر
وای عکس اصغرتونو دیدم تو اینستا خیلی خوب بوددددد :))
فسقلی لوسترو که دوست داشت :))
بله به شدتتتت