Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

لقمه لقمه می خوره!

تنها راه فرار از غولی به نام "غروب جمعه" اینه که از این کشور برم :|


پ.ن: نمی دونم امروز دهمین یا یازدهمین جمعه ای بود که سین به خاطر کلاس کنکورش منوتنها می ذاشت. فقط می دونم از یکی دو هفته ی دیگه اوضاع خیلی بدتر می شه و من تمام جمعه رو با آقا غوله تنها می مونم!!

زنی با کفش های کتانی!


به تصویر زن توی آینه نگاه می کردم. دخترکی پانزده شانزده ساله از پشت نگاهش سرک می کشید. سین پرسید: "دوسش داری؟" دخترک جیغ جیغ می کرد. صدا به صدا نمی رسید. " دوست دارم! دوست دارم! عاشقشم! تورو خدااااااااااا بخرش!" زن توی آینه گردنش را کج کرد... " برای یه زن سی ساله جلفه." دخترک بهت زده به دهان زن توی آینه خیره شده بود. سین خندید. " همینو می خریم!" دخترک همانطور که گردنش با نگاه دوخته شده به لب های زن توی آینه می چرخید، دنبال سین راه افتاد. زن توی آینه دوباره به قرمز کفش نگاه کرد. زیر لب گفت: "باید بند مشکی بخرم!"


بازنشر این پست در لینک زن (+)

مترو آدم ها را به من می رساند!

ایمیل زده بود که امروز دیدمت. داشتی از پله های مترو پایین می رفتی و من در جهت مخالف بالا می آمدم. نشانی هم داد. به همان شال سبز آبی که توی تنها عکس فیص بوکم دیده بود. همان که نیل دوستش داشت. خواسته بود صدایم هم بزند. دو دل شده بود بین خـ ـرسـ ـی و مریم. تا به خودش بیاید من توی پیچ پایین پله ها گم شده بودم.


یاد سین افتادم. که می گفت چند سال قبل تر از ازدواجمان، همان سال هایی که ناشناس و خاموش نوشته هایم را دنبال می کرده، در یک غروب سرد زمستانی، مرا در دهانه ی متروی هفت تیر دیده بود! با آن دستکش های مخملی زیتونی محبوبم که به رسم همیشه از سوز سرما دهان و بینی ام را با دست راستم سفت چسبیده بودم! بار اولی که برایم تعریف کرد چشم هایم گشاد شدند. پرسیدم: "چی از صورت من دیدی که مرا شناختی؟" خندید و گفت: "چشم هات!" و باور کنید یا نه، چشم های من هنوز هم گرد و گشاد مانده اند!!!