Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

روایت داریم اصن!

یه قول معروفی وجود داره که می گه:

"تا یه مهمون نیاد، خونه ت جمع نمی شه!!!"


و امروز بعد از تقریبا پنج ماه خونه ی ما شد خونه! و تا حدود 90 درصد از هرگونه کارتون، کیسه، و وسائل بی سر و سامون نجات پیدا کرد! اینجاست که آدم باید بره دست و پای مهمونش رو ماچ کنه بگه مرسی که من رو به کار واداشتی!!!


این روزا که می گذرن روزای خوبی ان. آرامش دارم. خبراهای خوب می شنوم. مثلا این که یکی از عزیزترین دوست هام دو قلو بارداره. خونه رو تمیز کرده م و آماده ی مهمونی های پشت سر همم. مثه امروز که دختر خاله هام اومدن پیشم. تو وقت آزادم نقاشی می کشم، کتاب می خونم، فیص بوک گردی می کنم. می خوام وسائل عکاسیم رو از خونه ی مامانم بیارم خونه ی خودمون و از چند نفر که بهشون قول دادم عکس بندازم. می خوام تو پست بعدی جریان کد پستی و صندوق پستی رو جدی کنم و شروع کنیم به نامه بازی ^_^ تو چند روز آینده هم می خوام برم تجریش گردی، خرید و امام زاده صالح. 

خلاصه که الهی شکر. روزای خوبی ان. به خصوص که فعلا کار و بار تعطیله و من رسما آزاد و فارغم "دی

رنگین کمون

تا اونجایی که یادم میاد، یعنی تا حدودای چهار پنج سالگیم، خواهرم همیشه یه جعبه سی و شیش تایی مداد رنگی لیرا داشت. نقاشی خواهرم به مراتب از من بهتره. و خوب کلاس های زیادی هم رفته و دستش رو حسابی قوی کرده. سبک نقاشی های ما کاملا با هم متفاوته. به قول خواهرم نقاشی های من خارجکی ان ^_^

خلاصه با این عشق افلاطونی که من به نقاشی داشتم همیشه دست گداییم به سمت خواهرم دراز بود که تونوخداااااااا از این مداد رنگی هات به من بده! و به احتمال زیاد شمام انتظار ندارین که جواب ایشون مثبت می بوده! (جمله رو!!) اصلا این خواهر من چیز نگه دار ترین آدمی ه که به عمرم می شناسم. و بدون تعجب هنوزم جعبه سی و شیش تایی مداد رنگی هاش رو داره و فقط یکی در میون کوتاه و بلند شده ن.

من اما یادم نیست که اولین بار کی صاحب یه جعبه مداد رنگی 36 تایی لیرا شدم. جشن عبادت؟ یادم نیست. فقط اینو می دونم که تااااااا تونستم از مداد رنگی هام کار کشیدم! فرق من با خواهرم این بود که اولا اون مداد رنگی هاش رو وقتی سال های دوم سوم راهنمایی بود هدیه گرفته بود و بیشتر قدرشون رو می دونست. و دوم اینکه به غیر از مداد رنگی رنگ روغن هم کار می کرد. اما انتخاب اول من همیشه مداد رنگیه. آبرنگ و پاستل روغنی و گواش هم برای گاهی گداری خوبن. 


http://s1.picofile.com/file/7886307418/penc.jpg


به مداد رنگی هام که نگاه می کنم، انگار آلبوم عمرم رو ورق می زنم. هر رنگی یه جایی از زندگی من کوچیک شده. خیلی از نقاشی هام حالا دیگه پیش خودم نیستن. نوجوون که بودم عادت داشتم به همه نقاشی هدیه بدم. بهترین اثرهای هنریم احتمالا سال هاست که بازیافت شده ن و به دامن طبیعت برگشتن! یا در خوشبینانه ترین حالت لای پوشه ی خاطرات کسایی که حتی به سختی اسمشون رو به خاطر میارم، بایگانی شده ن...

اینبار اما دارم هدفمند نقاشی می کنم. درسته همچنان قراره نقاشی هام از پیش خودم برن، اما امید دارم که لااقل تا چند سال رو دیوار خونه ها بمونن. حتی اگر صاحبانشون من رو نشناسن. چند تا از خوباش رو هم برای دخترم نگه می دارم ^_^


http://s2.picofile.com/file/7886311070/PhotoGrid_1376060514747.jpg


پ.ن: نگران مداد رنگی های بچگیم نباشین. این شبا داره خیلی بهشون خوش می گذره. حتی با اینکه نو به بازار اومده :)