Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

شکنجه ام کنید لدفن!

تا جایی که یادم میاد با نماز صبح مشکل داشتم! نه با خودش. با بیدار شدنش. محصل که بودم اوضاع بدتر بود. انقدر کسر خواب داشتم و خسته بودم که بیدار شدن برای نماز صبح عین شکنجه بود. هر کسی هم شیوه ی خودش رو داشت برای بیدار کردنم! خواهرم حوصله ناز کشیدن نداشت. یه بار با صدایی شبیه فریاد صدام می زد و اگر از جام بلند نمی شدم بنا می ذاشت به غر غر کردن! انقدر داد داد می کرد تا با اعصاب له از جام بلند می شدم.

بابا وحشتناک تر بود. میومد دم در اتاق یک ریز و بی وقفه با یه تم ثابت تق تق تق تق می زد به در. انققققققققققققدر می زد تا بلند بگی: بلـــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟ بیدار شدم! بیدارم!! اشکمو در می آورد اصلا!

روش مامان اما متفاوت بود. آروم میومد بالای سرم، خیلی یواش اسمم رو صدا می زد. بعد شروع می کرد به نوازش کردن سرم. خوب...به نظر خیلی رومانتیک میاد نه؟ ولی اصلا هم اینطور نبود. در حقیقت اون وقت سحر من به حدی تو خواب غرق بودم که اون نوازش برام عین شکنجه بود! دلم می خواست مامان یه بار صدام بزنه و بعد که گفتم هوم، بره. بعد یه ربع بعد دوباره بیاد صدام بزنه و من دوباره یه غلتی بزنم و خواب از سرم بپره.


http://s3.picofile.com/file/7918754301/sleeping_woman.jpg


یه بار که مامان طفلکی داشت با کلی مهر و عطوفت و با همون نوازش معروف و مذکور منو برای نماز صدا می زد اعصابم خورد شد دستشو پس زدم :|  (لطفا یواش تر فحش بدین خانواده رد می شه!) آقا همین شد! دیگه مامانمون ما رو واسه نماز صبح صدا نزد :)) بعدم من موندم و خیل عظیم نماز صبح هایی که قضا شد!

راسش من از اون جریان دو تا درس گرفتم. یکی اینکه اگر کسی دغدغه ی شرعی و دینی برات داره خیلی ارزشمنده! اگر نگران حال و روز معنویت ه. اگر گاهی یه تلنگر بهت می زنه. وقتی اون توجه رو از دست بدی می فهمی که چقدر جاش خالیه. من وقتی فکر می کنم با خودم می گم کاشکی به ضرب کتک هم شده مامانم بیدارم می کرد تا انقدر معنویاتم آسیب نبینن.

دوم اینکه برای خودم درس شد که کوتاه نیام! تجربه ی مشابهی گاها سر نماز شب سین پیش میاد که از زور خستگی سر شب بیهوش شده و هنوز نماز نخونده. بارها شده به خاطر خواب عمیقی که بوده یا خستگی مفرطی که داشته عصبانی شده از اینکه صداش کرده م. اما من مثل مامان پس نکشیدم. چون فهمیده م که یه روزی یه جایی سین ازم تشکر می کنه که نذاشتم نمازش بپره. یه وقتا دلم می خواد سین هم همینجور باشه. که با همه ی بداخلاقیام بازم یقه م رو بگیره بلندم کنه بذارتم سر جانماز :)) ولی اون دل رحم تر از این حرفاس. می گه وقتی خوابی دلم نمیاد صدات کنم :))

نظرات 15 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 01:25 http://razesukoot.blogfa.com

و اما من اط وقتی که مزدوج شدم نماز صبحم رو اول وقت می خونم جتی اگه شدیدا" خوابم بیاد از نمازم نمی گذرم بزن دست قشنگ رو به خاطر همسری :دی بگو به من چه ؟ بازم :دی

سارا شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 18:40

به نظرم هر کس خودش باید بفهمه بلند شه
مگه میخواین برن سرکار ساعت نمیذارن استرس بیدار شدن صبح رو ندارن!
منتی نداه که

یه وقتی پیش میاد. خود من همیشه ساعت کوک م یکنم ولی یه وقت خسته م یوهو می زنم خاموشش می کنم خوابم می بره. بحث هم اصلا بحث منت نیست. جواب من به کامنت های قبلی رو بخونید.

مریم چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 12:16

منم خیلی دوس داشتم کسی واسه نماز صبح بیدارم کنه
اوایل ازدواجم از اینکه همسرم بیدارم میکرد خیلی لذت میبردم. تا اینکه یه بار از دهنش پرید که اینکارو میکنه چون قراره مادر بچه ش بشم و دلش نمی خواد مادر بچه ش نمازشو درست نخونه!!!!! خیلی داغون شدم.
شایدم منظوری نداشت؟!

حرف بدی نزده مریم. اینکه تو رو به عنوان مادر بچه ش انتخاب کرده یعنی تو رو دوست داشته قبول داشته. نتونسته درست منظورش رو برسونه. ازش ناراحت نباش :)

نیل چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 00:38 http://nili6h.blogfa.com

من همیشه ارزوی اینو داشتم که توی یه خانواده ی مذهبی به دنیا بیام و کسی باشه که بهم بگه اینجوری کن و اینا
مخصوصا برا نماز
وقتی میرم خونه ی دوستم و مامانش بهش میگه پاشو نمازتو بخون ، دوستم جلو من خجالت میکشه ولی نمیدونه دارم چه کیفی میکنم ... :)

عزیزمممم :* :* :*
خوب می خوای اصن خودم صبح به صبح زنگ بزنم بیدارت کنم؟ :))

هلال سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 22:15

من یه جور خاصی این نوشته ات رو دوست دارم. جدی میگم. کامنت و جمله بندی و تایید و اینا تو ذهنم نمیاد که بنویسم. فقط خیلی دوسش داشتم. کاشکی یکی بود که من رو هم بیدار کنه :)
البته بنده خدا مامانم اهل نماز هست ولی نمیدونم چرا بیدارم نمیکنه. مطمئنا اونم سرخورده شده از محل ندادن من به تلاشهاش. یه جرقه هایی تو ذهنم زدی که باید احتمالا بنویسمشون.

شاخه نبات سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 21:07

من یه موقع هایی پا میشدم میدیدم یکی چپ چپ نگا میکنه، یکی راس راس و یکی کلا نگام نمیکنه؛ متوجه میشدم که موقع بیدار کردنم از خجالتشون در اومدمو یادم نیست!بعد تا یه مدت جریمه میشدم کسی بیدارم نمیکرد!!!!

نظرت در مورد دوست داشتن و ...رو قبول دارم، کما اینکه من واسه بیدار کردن یه نفر زنگ میزدم اون سر دنیا اما جدیدا تا کسی از من نخواد بیدارش کنم وظیفه ای به گردن خودم نمیبینم !!!!

زهرا سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 12:52

بابای من یه ترفند بخصوص داشت
اسممو نزدیک 100 بار با لحنهای مختلف (اعمم از سوالی خبری استفهامی )تکرار میکرد
زهرا؟ زهرا! زهرا.
اینجوری
با اینکه من اون موقعها واقعا عصبی میشد ولی الان که هی هی خاب میمونیم واقعا متشکرش میشمز

محبوبه دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 20:29 http://emovi.mihanblog.com

من بارها از آدم های خیلی بزرگ شنیدم که اصلاً کسی رو یکبار صدا کنی و اون بیدار نشه دیگه شما نباید به اینکار اصرار کنید !!
ینی اصرار تو بلند کردن واسه نماز واجب نیس اصلاً حتی مستحب هم نیس ..
البته من فقط این ُ شنیدم :-)

ائا! من یه بار جواب کامنتت رو داده بودم چرا نیست؟؟؟؟
+++
درست گفته هرکی گفته :)
منم حرفم این نیست که وظیفه ای بر گردن من نوعیه که هی چپ برم راست بیام مثلا سین رو صدا بزنم. می گم من اگر دوستش دارم و دلسوزشم دلم برای نمازش که ستون دینشه و از همه چیز مهم تره می سوزه و نمی خوام که به واسطه پریدن نمازش آسیبی به معنویاتش بخوره.
حرفم اینه :)

علی دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 14:04 http://1kas.xzn.ir

موضوع ترس نیست، دلمون نمیاد :)

وای وای شما موجودات دل رحم! وای وای

میترآ دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 13:09 http://mitra-1993.blogfa.com

:)))))))
دقیقا!!!حتی آدم فکر میکنه تو اون لحظه نوازش مامان اصلا نوازش نیست! عمدا میخواد رو اعصابت باشه که یک ریز آروم اسمتو صدا میکنه!

من یه وقتا حس می کردم یه چیزی داره رو صورتم راه می ره :|

zahra abdolahi دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 11:57

وای من هنوزم که هنوزه بدبخت این خواب صبحم.بابای من چنان دادی میزد که هنوز که یادم میادازش متنفرمیشم.(باعرض شرمندگی)مامانم انقدر پیله میکرد که همسایه ها هم بیدارمیشدن(بخدادروغ نمیگم.احتمالن روزایی که پیله نمیکرده هم همسایه ها میفهمیدن من پریودم.)

فکر کن :))

فروغ دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 11:05 http://roshaanaa.persianblog.ir

وای منم بابام هروقت میخاد بیدارم کنه ابن کار رو انجام میده یه ریز با یه ریتم ثابت میکوبید تو در اعصاب مصاب نمیونه مامانم هم اینقد اسمم رو صدا میکنه که دیگه از اسم خودم بدم میاد اما ما برای بیدار کردن خواهرم مشکل داریم باید دو ساعت صداش کنیم تا بیدا شه مامانم تذاشت یه دونه از نمازای صبحمون قضا شه خداییش فکش در بیدار کردنامون درد نکنه..

خدا خیرشون بده :)

لی لی دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:57 http://tamabozorgshim.niniweblog.com

(من میگم آدمی رو که دوست دارم باید نگران آخرتشم باشم. وگرنه چه دوست داشتنیه که واست مهم نباشه پس فردا اون دنیا چه بلایی سرش میاد :|)
گل گفتی مریمی نظر منم دقیقا همینه
چقـــــــــــدر مامانمو تو بیدار شدنای نماز صبح و بیدار شدنای سحرای ماه زمضان اذیت کردم
ولی الان به لحظه ای که صدای گوشی در میاد بیدار میشم
فکر کنم خیالم راحته دیگه کسی نیت هی نازمو بکشه و یه ربع یه بار صدام کنه

آره منم نسبت به زنگ موبایل همینجوریم. می پرم. بد هم می پرم.

علی دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 09:21 http://1kas.xzn.ir

نماز صبح دغدغه کی نیست؟!؟!؟

دوران مدرسه و حتی همین الان به جز پدرم که با تون خاصی صدام می زنه و می گه "علی بابا" کس دیگه ای نمی تونه بیدارم کنه

فکر نکنم آقای سین دل رحم باشه، این ایراد کلا به خانومها بر می گرده که موقع خواب آدم دلش نمیاد بیدارتون کنه

چرا خوووب؟ نکنه می ترسین بیدارمون کنین :دی

بوسه ی زندگی دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 00:51 http://kisslife.blogsky.com

وای مریم چرا بیدار کردن باباها وحشتناکه! بابای من هر وقت خواسته بیدارم کنه ، همچین بیدارم کرده که تا شب مغزم متلاشی شده بود رسما! یعنی میگفتم نه تو رو خدا تو بیدارم نکن!! همون مامان بیدارم کنه راحت ترم :))

سین هم دوستت داره خوب ...

من میگم آدمی رو که دوست دارم باید نگران آخرتشم باشم. وگرنه چه دوست داشتنیه که واست مهم نباشه پس فردا اون دنیا چه بلایی سرش میاد :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد