Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]
Fingerprints

Fingerprints

[Our FINGERPRINTS won't fade from the lives that we touch]

آیا تو چنان که می نمایی هستی؟!

هیچوقت که آدم جدل نبوده م. همیشه هرجا بحثی بوده سعی کردم از کنارش آروم بگذرم. اما قبل تر ها اگر صحبتی بود که کمابیش درباره ش اطلاعاتی داشتم، در صورت مناسب بودن جو، یکی دو جمله در دفاع از باورم می گفتم. تازگی اما نه تنها وارد هیچ بحثی نمی شم، که خشم پنهانی در درونم به وجود اومده که نمود ظاهریش خنده ای عصبی، تکون دادن دست و گفتن این جمله - بلافاصله بعد از شنیدن اولین کلمات از دهان طرف - که: "نمی خوام در موردش حرف بزنم!!!" تازگی خیلی ها - و اکثرا بزرگتر ها که توقع همچین عکس العملی رو از من ندارن - از من رنجیده می شن. اما به جاش دلم خنک می شه!! 
آره من درونم یه خشم پنهان هست! و مقصر تمام آدمهایی هستن که فکر می کنن تنها رسالتشون توی این دنیا هدایت کردن من به راه مستقیمه!! خسته شدم از بس هرجا نشستم، به جای حال و احوال و همدلی و هم صحبتی، یه بحث اعتقادی رو پیش کشیده ن و خوب لگد مالش کردن و با یه قیافه ی حق به جانب منتظر شده ن که تاییدشون کنم! خسته شدم از بس آدم توهم زده ی خود پیامبر انگار، خواسته بهم بگه چیزی که بهش ایمان دارم غلطه و چقدر احمق و ساده م و هیچی نمی فهمم و فقط اونه که همه چیز رو حتی از خود خدا هم بهتر می فهمه! خسته شدم از بس از اون بچه ی سیزده ساله تا اون بزرگتر مو سفید سعی کردن منو ارشاد کنن و اصول دین یادم بدن - اونم دین خودشون ! - خسته شدم از این آدمایی که حرف اول مجالسشون دموکراسیه اما اولین و ساده ترین اصل دموکراسی رو که احترام گذاشتن به عقاید دیگران و پذیرفتنشون با هر تفکر و آیینی هست، تو دستگاه افاضات و کوبیدن اقشار مختلف جامعه و احمق نشون دادن دیگران، له می کنن! تمام این سی سال سعی کردم همه ی آدم ها رو با هر تفکر و هر باوری دوست داشته باشم. سعی کردم با همه کنار بیام و هیچوقت به خودم اجازه ندادم کسی رو تفتیش عقاید کنم! اون هم فقط و فقط به خاطر اینکه عمیقا باور دارم که من بر حقم و دیگران ناحق! همیشه سعی کردم از هر بحثی دوری کنم چون همیشه معتقد بودم دانشم در حدی نیست که بتونم اگر چیزی رو خراب می کنم بهترش رو جایگزین کنم. اگر اعتقادی هم هست در درون خودم شکل گرفته و هیچ اصراری ندارم به زوووووووور تو حلق دیگران فرو کنم! اما دیگه به جایی رسیده م که برام مهم نیست کی داره سعی می کنه از بالای منبرش منو به زور ارشاد کنه. چون همون اول بحث تمام خشمم رو بیرون می ریزم و بهش می فهمونم که دهنش رو ببنده! 
چی میشد اگر هر کدوم ماها هربار خواستیم دهن باز کنیم و بحث عقیدتی راه بندازیم، اول تا ده بشماریم؟ ده ثانیه فکر کنیم که دانش ما چند درصد از این بحث رو پوشش می ده، و به احساس آدم روبروییمون فکر کنیم که آیا دوست داره وارد این بحث بشه یا نه!؟ چی میشد به اعتقاد اون آدمی که محبوبت ترین کتاب هاش خاطرات همسران شهیده همونقدر احترام بذاریم که به آدمی که صادق هدایت می خونه! یا مثل اون خانواده ی زاهدانی زندگی بکنیم که می گفت شوهرش و یکی از خواهر هاش شیعه ن و برادر شوهرش و اون یکی خواهر شوهرش سنی! حتی مادر شوهر و پدر شوهرش یکی سنی بودن و یکی شیعه! که می گفت خیلی با هم خوبیم، کلی رفت و آمد داریم، هوای همدیگه رو داریم... چی میشد ما هم به اعتقادات هم کاری نداشتیم!؟


پ.ن: عنوان پست مصرعی از خیامه که این روزها همش جلوی چشممه! یه جوری که هربار می خواد پام بلغزه و به گناهی بیوفتم، به چادرم فکر می کنم و این مصرع رو با خودم زمزمه می کنم...

احتمال گریستن ما بسیار است...

یه شب هایی انقدر احساس پیری می کنم...انقدر احساس پیری می کنم که دلم می خواد زمان حال رو مثل یه پوسته بدرم و خودم رو از توش پرت کنم بیرون! چرا آدما همیشه بیست ساله نمی مونن؟!...



پ.ن: بشنوید... (+)

یه غول میخوام!

طرف بشینه کنارم، با یه چوب باریک و تیز. هر از گاهی درست وقتی انتظارش رو ندارم، وقتی تو حال و هوای خودم فرو رفته م و احتمالا دارم به فلسفه های زندگی فکر می کنم و سعی می کنم بوی تعفن افکار بغل دستیم رو نادیده بگیرم، چوب رو محکم توی پهلوم فرو کنه! من از جا بپرم و نگاه عاقل اندر سفیهم رو پهن کنم روش. دوباره یکم بگذره و حواسم رو از صدای وز وزش پرت کنم اون دور دورا، که دوباره چوبش محکم بره تو پهلوم که یعنی گوشت با منه؟ برگردم با غیظ نگاش کنم و یکم خودم رو جا به جا کنم که ازش دورتر بشینم. اون به وز وزش ادامه بده و من خودم رو بزنم به نشنیدن ولی از گوشه چشم حواسم به چوبه باشه و اینبار تا دستش رو بالا بیاره که پهلوم رو سوراخ کنه، مچش رو تو هوا بگیرم و با چشمایی که ازشون خون می چکه زل بزنم تو چشماش و آن چنان بلند داد بزنم: "چه مرگته؟" که پشماش بریزن و پنجاه سال پیر شه و قبل از اینکه به مرگ طبیعی دار فانی رو وداع بگه، گردنش رو خرد کنم تا حرصم خالی شه! بعد با یه لگد جسد بوگندوشو از روی نیمکت پرت کنم پایین و دوباره تو افکار خودم غرق بشم. 

حیف که فقط یه فانتزیه. وگرنه من در مقابل آدم های زخم زبون بزن همون قدر ساکت و آرومم و همونقدر لبخند می زنم که وقتی پشت شیشه ی یه گل فروشی وایمیسم و محو گل هاش می شم! و این آرامش من انقدر روی اعصاب هست که طرف چوبش رو محکم تر و محکم تر توی پهلوم فرو کنه! خودم که جربزه ش رو ندارم یه مشت بزنم تو چشم طرف که تا آخر عمرش لال شه. ولی یه فانتزی دیگه دارم که همینجور که یارو داره وز وز می کنه و سیخونکم می زنه و من لبخند می زنم، یکی بزنه سر شونه ش و بگه: " با خانوم کاری داشتی؟" بعد یارو وز وزوهه برگرده ببینه یه هیبتی مثل غول بی شاخ و دم پشتش وایساده که اگه سر پنجه ش وایسه به خط کمربندش هم نمی رسه! بعد آقا غوله یقه ی وز وزوهه رو مشت کنه و از زمین بکندش و پرتش کنه اون سر دنیا. بعد دوتایی با آقا غوله قدم زنون بریم سمت افق و کم کمک محو شیم...



پ.ن: امیدوارم این نقاشی هول هولکی حق مطلب رو ادا کرده باشه!

فلسفه در باشگاه!

همیشه اونی که دیر میرسه باشگاه منم. خواهرهام سر موقع حاضر و آماده توی سالن ایستاده ن. بیشتر مواقع هم هوای خواهر کوچیکه رو دارن و همراه وسایل خودشون برای من هم صندلی و دمبل و استپ و ... میارن. خلاصه حسابی بد عادتم کردن. دیروز اما هیچکدوم نیومده بودن. جایی دعوت داشتن و برنامه شون با ساعت باشگاه تداخل داشت. بزای همین به صورت کاملا خود کفا برای خودم تشک برداشتم و کنار دیوار تکیه دادم و ملافه و کش رو هم لبه ش آویزون کردم - که یعنی صاحب دارد! صاحب نشوید! - کلاس مثل همیشه با دویدن و گرم کردن اولیه شروع شد. یک ربعی که از ورزش گذشت مربی گفت بشینید رو صندلی. و قاعدتا به علت همون بدعادت شدن که اول صحبتم عرض کردم، با خودم صندلی برنداشته بودم. رفتم تا اتاق وسایل و صندلی رو آوردم و گذاشتم کنار بقیه وسایلم. بعد دیدم اِ! دمبل برنداشتم که! دوباره از سالن بیرون رفتم و اینبار که برگشتم مربی تا شماره پنج حرکت رو شمرده بود و یه دختر خانوم هم با آسودگی روی صندلی من داشت ورزش می کرد! یکم این پا اون پا کردم و دیدم نه! طرف خیلی گرم ورزشه. گفتم ولش کن می رم یه صندلی دیگه میارم. اینبار مربی تا شماره سیزده و چهارده رسیده بود. خلاصه چند حرکتی رو با صندلی اجرا کردیم و به حرکات بعدی رسیدیم. "روی تشک دراز بکشید" با سرخوشی برگشتم سمت وسایلم که دیدم تشکم زیر این دختر خانومه و ملافه و کشم یه گوشه افتاده! و این در حالی بود که دوبار دیگه م برای برداشتن توپ مجبور شده بودم از سالن برم بیرون! دیگه واقعا حرصم گرفت. اول رفتم یه تشک دیگه از بیرون آوردم و بعد همینطور که وسایلم رو از کنار این خانوم بی فکر برمی داشتم گفتم: "خوب از وسایل من استفاده می کنی ها!" دختره یکم هول شد و زود عذرخواهی کرد. من که اومدم این طرف سالن و مشغول ورزش خودم شدم. اون دختر خانوم هم سرش به کار خودش بود. حق دلخور شدن هم داشتم. ولی چرا هی یه چیزی منو از درون می خورد؟!


کلاس که تموم شد یکی دوبار توی آب خوری و رختکن با هم چشم تو چشم شدیم. آخرش دیدم نمیشه! نمیتونم این حس بد رو با خودم ببرم بیرون و کل روز درگیرش باشم. رفتم جلو و با دلجویی گفتم:" ببخشید من یوهو اونجوری گفتما! نمی دونستم جلسه اولته و ناآشنایی! نخورده باشه تو ذوقت! تو دلت بگی اینا کی ان میان این باشگاهه و دیگه نیای!" دختره خندید. گفت:" نه بابا. من معذرت می خوام. متوجه نشدم. بعدم آدم بخواد انقدر سوسول باشه و زود بهش بربخوره بهتره نیاد!" بعدم حرف کشیده شد به کلاس و مربی و میزان رضایت جمع از کلاس. موقع رفتن اومد سمتم و گفت: "اسمت رو نگفتی." گفتم: "مریم. تو چی؟" گفت: "فاطمه." و دستش رو به سمتم گرفت. 


وقتی رفت خیلی سبک بودم. مثل بچه ها که قهرشون مال یک دقیقه س. که هیچ چیز بدی رو برای زمان طولانی تو دلشون نگه نمی دارن. که انگار ناخوداگاه تو قلبشون می دونن با دیدن یک رفتار از یک آدم نباید درباره ش قضاوت کرد...




پ.ن: هنوز یه پست دیگه حرف دارم درباره ی ترکیه.

سفر به ترکیه 5

بخش هفتم

وسوسه خرید!


شهرای دیگه رو نمی دونم. ولی توی تهران هرفروشگاه لباسی که رفتم، هر بوتیکی، هر پارچه فروشی ای، هرجا خواستم خرید کنم، وقتی خیلی خواستن پز کالاشون رو بدن گفتن: ترک ه! 

قبل از رفتن به این سفر دغدغه اینو داشتم که با این اوصافی که از ترکیه شنیدم و با این پیش فرض که خرید از ترکیه خیلی به صرفه س، سین رو کجای دلم بذارم؟ که مرد ه و حوصله ی خرید نداره! که به خاطر کمر دردش می ترسم زیاد راه ببرمش و بارکشی بعد از خرید رو چه بکنم؟ اما وقتی اومدیم تهران و چمدونا رو باز کردم هرچی می کشیدم بیرون مردونه بود :|

ما هشت روز ترکیه بودیم. این در حالیه که تورهای ترکیه معمولا چهار شب و پنج روزن. پس ما هم فرصت گردش داشتیم هم خرید. اکثرا نیمه اول روز رو می رفتیم و یه جای دیدنی رو می دیدیم، بعد برمیگشتیم هتل و یکی دو ساعتی می خوابیدیم و عصر برای خرید بیرون می رفتیم. روز اول که فقط دوتا فروشگاه توی استقلال رو دیدیم و ساعت شد ده! :| آخه فروشگاههای ترکیه مثل باتلاق می مونن! از در می ری تو می گی این یه مغازه رو ببینم می رم. بعد می بینی سه تا طبقه بالا سرت و سه تا طبقه زیر پات هم هستن!!! هر طبقه هم اووووووووووووووووووووووووووو گنده!! اینه که همون روز اول برامون تجربه شد وقتی می ریم تو یه فروشگاه و از طبقه ی اول و دومش چیزی پیدا نمی کنیم بقیه طبقاتش رو بیخود گز نکنیم که خسته شیم.

راسش ما به  حراج شهریور نرسیدیم. یعنی عملا دو هفته ای دیر رفتیم ترکیه. هنوز تک و توک حراج بود اما سایزها رفته بود و همه چیز اسمال و اکسترا اسمال بود! یعنی اگر لاغر هستین ایشالا چاق شین :)) چون من حسودی می کنم بهتون که انقدر جنس خوب و ارزون قیمت براتون پیدا می شه.

خوب بگذریم. داشتم می گفتم من غصه ی سین رو داشتم که مثل بقیه مردها خرید رو دوست نداره. اما نشون به اون نشون که هرجا رو برمی گردوندم می دیدم تو بغلش پیرهن مردونه، شلوار جین و پلیور ه! :| چرا؟ چون اجناس مردونه توی نرکیه خیلی فراوون، خوش جنس و خوش قیمت ه! راسش من برای خودم زیاد نتونستم خرید کنم. چون لباس های زنونه کلا گرون ترن. حراج هم که تموم شده بود. منم خیلی سرمایی نیستم که لباس گرم بخرم. حتی شلوار جین هم یه دونه بیشتر نگرفتم. چون شلوارها اکثرا پاچه تفنگی و با سنگ شور زیاد بودن که من دقیقا با همین دو مقوله مشکل دارم :دی


از کجا خرید کنیم بهتره؟

سوال خوبیه! این بستگی به شما داره. یادمه مامانم که رفته بود، حتی کامل خیابون استقلال رو نگشته بود. با دوستی بود که برده بودش لاله لی و آکسارای که خوب ما اصلا اونجاها نرفتیم! چون لاله لی به درد کسایی می خوره که عمده خرید می کنن. برای اونا قیمت یه جین لباس یک شکل که از اسمال شروع می شه و به سه ایکس می رسه خیلی خوب در میاد. البته می گن تک هم پیدا م یشه ولی هم قیمت جاهای دیگه باهات حساب می کنن. آکسارای هم ما نرفتیم. ولی می گن قیمت ها به نسبت مناسبه.


هرکسی یه جوریه. یکی دنبال تعداد اجناس زیاد ولی قیمت مناسبه. یکی هم نه. ترجیح می ده برند ی رو که  می شناسه بخره ولی کم بخره. ما جزو دسته دومیم. واسه همین خیلی جاها نرفتیم و خریدمون رو بیشتر محدود کردیم به خیابون استقلال. (تو خیابون استقلال اکثر برندها فروشگاه دارن) حتی به ما گفتن برین پاساژ جواهر. (با تراموا: مترو شیشلی) اما نشون به اون نشون که روبروی ایستگاه تراموا یه LC Waikiki بزرگ هست که رفتیم فقط یه سر بهش بزنیم و سین یک ساعت و نیم از اونجا  داشت برای برادرهاش و پدرش خرید می کرد :)) کلا این ال سی رو به خاطر بسپارین چون خیلی لباساش خوب و خوش قیمتن. دیگه وقتی رسیدیم به جواهر ساعت هست و نیم بود تقریبا. به ما گفته بودن هرچی به آخر شب نزدیک بشین به تعداد اجناس حراجی افزوده می شه!! ما که چیزی ندیدیم! در حقیقت خریدی هم از جواهر نکردیم. یه جورایی هرچی تو جواهر بود تو استقلال هم بود. ارزون هم نبود.



اما الیویوم رو با اینکه دور بود دو بار رفتیم. چون اصطلاحا out let داره که فروشگاه هایی هستن که اجناس برند ها رو که داره از چرخه مد خارج می شه می برن اونجا و با همون کیفیت اما قیمت خیلی مناسب تر می فروشن. کلا مد هم که به ایران با یک سال تاخیر می رسه! پس نگران روی مد بودنش نباشین! تنها مشکل اولیویوم دسترسی بهشه. هتل ما نزدیک میدون تکسیم بود. پس مترو رو سوار شدیم و کاباتاش پیاده شدیم. از اونجا سوار تراموا شدیم و رفتیییییییییییییییییییییم تا ایستگاه زیتون بورنو که اون کله ی شهره.( اولین بار هم کلی شنگولی بازی در اوردیم و گم و گور شدیم. چون تراموا دو تا ایستگاه زیتون بورنو داره. شما ها بدونین. همون کاباتاش که سوار تراموا می شین پیاده نشین تا برسین به زیتون بورنو. اصلا نیازی به خط عوض کردن ندارین. فقط مثل متروی خودمون که گاهی قطارش می ره تا حرم و گاهی تا شهر ری، ممکنه یه جا وسط مسیر ببینین همه پیاده شدن. نگران نشین. شمام پیاده شین و منتظر قطار بعدی بمونین.) بعد تو ایستگاه زیتون بورنو که پیاده شدین برین اونطرف خیابون و منتظر مینی بوس شین. دو تا مینی بوس با دوتا مسیر متفاوت میان برای همین حواستون رو جمع کنین که اشتباه نشه. معمولا روی تابلوی جلوی مینی بوس کله اولیویم معلومه. اما باز برای محکم کاری بپرسین از راننده. یه یه ربعی هم با مینی بوس تو راهین تا ساختمون اولیویوم رو از دور می بینین. (و چون قبلا درباره ش سرچ کردین قیافه ش رو می تونین تشخیص بدین!)

برای برگشت هم قاعدتا همین مسیر رو باید طی بکنین. اما نکنین! :)) چون ما سوار مینی بوسی شدیم که ما رو برد جاهایی که شبیه سه راه افسریه خودمون بود! :)) اونم ساعت ده و نیم شب! اونم قاطی آدمایی که مال ناف استانبولن :)) ما که سکته هه رو زدیم! و به اولین خیابون اصلی که رسیدیم پیاده شدیم و به یه تاکسی گفتیم ما رو برسونه به تراموا! برای همین دفعه بعدی اصلا معطل مینی بوس نشدیم. همون اول دم پاساژ به تاکسیه گفتیم تراموا و با تاکسیمتر شد هفت لیر تا ما رو رسوند به ایستگاه. 

تو مسیر رفتن به اولیویوم یه خیابونی رو می دیدم که پر از مزون لباس مجلسی بود. من با اینکه نیاز ویژه به لباس مجلسی داشتم ولی هیچوقت اونجا پیاده نشدم. چون سین توی مزون ها نمیاد. بعدا که اومدم و تو اینترنت نگاه کردم اکثرا گفته بودن تو عثمان بی نزدیک آکسارای می شه لباس مجلسی پیدا کرد. 


در کل خرید از ترکیه واقعا دلچسبه. برای مایی که فقط تو برندها گشتیم و سراغ ارزون فروش ها نرفتیم کلی به صرفه بود چه برسه به کسایی که وقت می ذارن و چشم بازار رو در میارن! کسی تو کامنت ها پرسیده بود بازم دوست دارم برم ترکیه؟ صد در صد! هم برای دیدنی هاش (که تو پست بعدی می گم) هم برای خریدش! اما اینبار اگر خواستم برای خرید وقت بذارم حتما با یه جمع زنونه می رم :)



تجربه شخصی:


توی ترکیه هم مثل ایران ساعت کاری فروشگاه ها و پاساژ ها تا ده و نیم شبه. بهتره قبل از سفر به ترکیه توی اینترنت یه گشت بزنید و با توضیحاتی که دیگران درباره ی مراکز خرید دادن اطلاعات کافی بدست بیارین. منم یکم سرچ کرده بودم و مطابق سلایقمون یکی دو جا رو نشون کرده بودم. البته به شخصه بیشتر دنبال تفریح بودم تا خرید. واسه همین سرچم بیشتر درباره مراکز تفریحی بود.


توی این سفر غول چندتا مارک برای من شکست. یکی زارا، یکی اچ اند ام و یکی مانگو. من تو تهران جرئت نمی کردم سمت این سه تا مارک برم از بس که قیمت هاش پرت بود. اما تو اچ اند ام استقلال من هم لباس خزیدم هم دو جفت کفش. کلا زیاد می شد ازش خرید کرد ولی ما اتاقمون رو تحویل داده بودیم و نمیشد زیاد خرید کنیم. تو زارا سین خیلی خرید کرد. مثلا دوتا شلوار جین فقط واسه خودش خرید. به غیر از سوغاتی های دیگه. منم عطر خریدم از زارا. کلا تجربه جالبی بود. چون دیدم تو تهران چه جوری دولا پهنا حساب می کنن و یه مارک رو می کنن هیولا!


توی فروشگاه های ترکیه وقتی خرید زیاد بکنید (اگر استباه نکنم بالای 120 لیر) ازتون می پرسن که برگه Tax Free می خواید یا نه. (اگه نپرسیدن شما بپرسین!) این برگه ها رو جمع کنید و خرید هایی که مربوط به این برگه می شن رو با هم تو چمدون جدا بذارین. یعنی کلا یه چمدون باشه که فقط و فقط خریدهایی رو که براشون تکس فری گرفتین توش بذارین. بعد توی فرودگاه اول می رین چک این می کنین و چمدونا رو تحویل م یدین جز اینی که توش اجناس تکس فری ان. بعد می برین کانتر تکس فری. اونجا چمدون رو باز می کنن و اجناس رو چک می کنن و بر اساس مالیات خودشون که شامل توریست نمی شه، بهتون یه مبلغی رو برمی گردونن. اینکه بعدا چه اتفاقی واسه اون چمدونه م یافته من نمی دونم :)) چون ما سراغ تکس فری نرفتیم. با اینکه برگه زیاد داشتیم. ولی همه خرید هامون پخش بود و باید همه ی ساک ها رو باز می کردیم. این کار بیشتر به درد کسایی می خوره که عمده خرید می کنن و بسته های خریدشون مشخصه. نه به درد توریست عادی!